هی خانوم کجا کجا؟!

مهم اینه که وجدان دارم اعتراف می کنم که در دو روز گذشته داشتم کتابهای عبرت آموز افسون سبز(تکین حمزه لو) و بوسه تقدیر(فریده شجاعی) رو می خوندم.روی جلد بوسه تقدیر یک قلب بود،داخلش هم یک شمع بود که آب می شد،باعث می شد قلبه هم آب بشه تیکه هاش بپاچه(!!) این ور و اون ور.دیگه خودتون بگیرین داستانش چی بود!

از کتابخونه ی محل امانت گرفته بودم کتابها رو و باز هم در کمال وجدان اعتراف می کنم یه دفعه زد به سرم دلم خواست از این جور کتابها بخونم یک بار!

نکته های عبرت آموز:

*توی هر دو کتاب مردی بود که چانه های چهار گوشش نشان از اراده ی مصممش داشت.(چانه چهار گوش دیگه چیه؟!)

*پسره به دختره:عزیزم،من برخلاف بقیه عاشق زیبایی ت نشدم.بلکه عاشق موهای سیاه و انبوهت،لب های خوش ترکیبت،بینی ظریف و کشیده و چشم های درشتت شدم!

نظرات 13 + ارسال نظر
نگ نوج شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:33 ب.ظ

تو مو بینی و ایشون پیچش مو!

علی شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 ب.ظ http://doudkesh.blogfa.com/author-doudkesh.aspx

۱- انتخاب عنوان پست‌هات خیلی داره جالب می‌شه. مدتیه که اینجوری شده.
۲- از اینکه این همه کتاب می‌خونی حسودیم میشه. حالا به محتوی‌ش کاری ندارم.
۳- ممنون که اومدی. اونم با دو نظر!! کلی تعجب کردیم.
۴-این لوگوی بالای وبلاگت رو کی می‌خوای عوض کنی؟ اگه خواستی بهم بگو. ما که دیگه خسته شدیم.
۵- همین!

پرنیان یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://www.vertical-ocean.blogfa.com

((: یه کلاس خصوصی هم واسه ما بذار!

نیلوفر نیک بنیاد یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام . راستش منم از این کتابا قبلا زیاد می خوندم ولی الان حدودا چند ماهه که هر چی می خونم حس می کنم قبلا خوندم . آخه همه ی قصه هاشون مثل همدیگه است...

شهاب یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:24 ب.ظ http://naag.blogfa.ir

به قول امیرخانی همه ی کتابخونا یه دور اینها رو خوندن و کیفشونو کردن حالا ازین مرحله که گذشتن ازشون بد میگن!
البته گذر از این مرحله خوبه ولی اغلب اونایی که با این چیزا شروع می کنن در همین حد هم می مونن.

مونا یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 ب.ظ

ولی مریم جون هیچی دالان بهشت نمیشه دیگه.قبول داری؟ خداییش عجب رمانی بوداااا.اصلا بعد از خوندن اون دیگه هیچ کتابی به نظرم نمیاد خب.هنوزم که هنوزه دوره اش میکنم.تو چی؟

سارا شاهدی یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://sarashahedi.blogfa.com

ووووووه ...بابا پدرم در اومد تا کامنت دونیتو باز کردم !!
باید گفت عجب حسن سلیقه ای و بعد هم عجب شهامتی و بالاخره عجب وجدان بیداری !!
:)




راستی مریم جان اونیکه شما خوندی اصلاحیه بودها ..... کامنتای مخالف قبلی مال همون دوبیتی قبلی بود که همه نقدها بهش وارد بود وچون من خیلی سریع پس از سرایش !! پست کردم و بعدش مجبور شدم اصلاح کنم .حالا اینکه باز هم اصلاحیه ..... :-؟


:)

مهدی دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:43 ق.ظ http://exa2.blogfa.com

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت.....
سلام.خوبی.
زدی توی کار رمان عاشقانه.
معرفی کن ما هم یه مزنه ای بزنیم.
خیلی خوشحالم کردی بهم سر زدی.
یاااا علی مدد

پدرام دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ق.ظ http://www.pedram51.blogfa.com/

یادم به وقتی افتاد که هوس کرده بودم "بامداد خمار" رو بخونم!‌ با روزنامه جلدش کرده بودم کسی نبینه ! اما الآن یه کم نظرم عوض شده. حس میکنم باعث افتخار هم هست که آدم گاهی قالب های تنگی رو که واسه خودش ساخته بشکنه. حتی واسه خنده....

سارا دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://zdz.persianblog.ir

چه جالب که اعتراف کردی. ولی اعتراف نردی که وقتی می خوندی چه احساسی داشتی؟

هانیبال دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ http://hipark.blgfa.com

سلام
فهیمه رحیمی بدهم خدمتتان؟!
خوب است ها!
البته این شهامت به اعتراف جای تقدیر دارد

پیشاپیش عیدت مبارک
چهارشنبه سوری ات هم قبل از آن!

[ بدون نام ] دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:36 ب.ظ

مریمووووووو!تو سرچ گوگل یه هو رسیدم به بلاگت،با ۷ تا دبل کلیک)به عبارتی ۱۴ کلیک(اومدم تو.بی زی نست بالاستا

کتاب‌خوانه دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ http://ketabxaneh.blogfa.com

در مورد صحنه‌ی حمام که کاملاً موافقم... [هوشمندانه از اشاره به این که خودم دقت کرده بودم یا نه طفره رفتم.]
و اون ترجمه... نمی‌دونم... شاید اینقد همه می‌گن حق با همه‌س... ولی خب نشون بدین... من اگه می‌گم بد نیست، پش سرش می‌گم برا این که فلان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد