به یاسمین

نمی خواستم بیست ساله شوم.از روز تولد بیست سالگی ام متنفر بودم.تصمیم داشتم تنهایی سپری اش کنم.مثلا برای خودم بستنی شکلاتی بخرم و ولیعصر را پیاده گز کنم.هفته آخر نوزده سالگی هی دعا می کردم زمان کش بیاید.تولدم 12 آذر بود،دوشنبه.یک شنبه که از دانشگاه برگشتم،یک بسته ی پستی روی میزم بود از مشهد.بازش که کردم کلی هیجان زده بودم.شادی عمیقی که نگار عزیزم با کادویش به من هدیه داد باعث شد در تصمیمم سست شوم.شب بابا با دسته گل و کیک آمد خانه،بابا معمولا تولدها یادش نمی ماند.مامان هم برایم گل خریده بود.

یاسمین،بعد از شب اس ام اس های تو شروع شد.از همان اس ام اس های دیوانه ی همیشگی!دوشنبه صبح با پیامک(!!) تو بیدار شدم.صبح بارانی و دلپذیر تولد بیست سالگی ام با حضور تو آغاز شد.تا ظهر که تبریک های بقیه به دستم می رسید دیگر مطمئن بودم نمی خواهم تنها باشم.به تو زنگ زدم.می خواستم تو باشی بسکه ما دو تا وقتی با همیم خوش می گذرد.بقیه اش را دیگر خودت می دانی.لطیفه هم آمد و آنقدر خل بازی درآوردیم که داشتند از کافی شاپ بیرونمان می کردند.شب که داشتم برمی گشتم خانه گلهای مریم و بسته های کادو دستم بود.خوشبخت بودم یاسمین!اینکه دوستانم مرا یادشان مانده بود قلقلکم می داد.

دیشب داشتم به شروع دوستی مان فکر می کردم،وقتی داشتم با کاغذ خشکشویی و گل برایت کارت درست می کردم.به دوست مشترکی که باعث شد هفته اول دبیرستان با هم باشیم.بعد تو هی گریه می کردی و دلت دوستان راهنماییت را می خواست.بعد من هی فکر می کردم چه دختر لوسی!!بعد اشتراک هایمان را کشف کردیم.هم ماهی بودنمان،عشق دیوانه وارمان به آن شرلی مثلا،یا مایکل اوون(!!).بعد که تو مدرسه ات را عوض کردی جای دوستی مثل تو خالی بود،تا رسیدیم به دانشگاه.

در دانشگاه به مدد در پنجاه تومنی با همیم.هر چند رشته هایمان جدا.به هر حال تو از همان اول دبیرستان عاشق شیرین عبادی بودی و حقوق ته رویاهایت بود.

ببین!دقیقا نمی دانم آن همه آدم که رستوران رزرو کردند و کیک خریدند تا سورپرایزت کنند موفق شدند یا نه.اما به این فکر کن که قصد همه شان خوشحالی ات بود.

یاسمین!من عاشق اس ام اس بازی هامان هستیم که اگر کسی بخواندشان به سلامت عقلمان شک می کند.عاشق همین دیوانه بازی ها و با هم بودنمان.

این ها را اینجا می نویسم تا بدانی تولدت چه قدر برایم مهم است.تا بدانی من به هر کس کادوی تولد مانولیتو نمی دهم.روح طاهر و والا*می خواهد که روی جلد مانولیتو را ببیند و توی ذوقش نخورد.تولدت هزاران هزار بار مبارک دوست جان خوب من!


*هنوز هم آنی شرلی را دوره می کنی روح طاهر و والای من؟!

پسا نوشت:بمب گوگلی برای اثبات ایرانی بودن حضرت مولانا!

نظرات 6 + ارسال نظر
من یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ب.ظ http://hidden-post.blogfa.com

سلام
ایشالله حالون خوب باشه
وبلاگ خیلی باحالی داریااااا
خوشال میشم اگه یکی از بازدید کننده هام باشین
به کار عالیت ادامه بده دوست عزیز

علی اکبر یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
من هم تولد یاسمین خانم رو تبریک میگم و حسودیم میشه که یه همچین دوستی مثل شما داره.
موفق باشید.
پیش منم بیا

یاسمین یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ

وای مریم! مریم!
من چی بگم؟ اصلا من چی می تونم بگم؟ آخه من چه‌طوری می‌تونم تو این یک وجب جای مجازی جواب این شادی حقیقی بی نظیری که بهم هدیه دادی رو بدم؟
مریم بی نظیر من این بهترین و سورپرایزونه ترین هدیه ی دنیا بود. تمام شادی های دیروز را که جمع کنی نمی رسد به شادی این که دوستت این جا از دوستیتون بگه...
تو از ابتدای دوستیمون نوشتی بگذار من از شروع دوباره اش بگم. یادت هست مریم؟ همان روزهایی که من باز لوس شده بودم و شاکی از سردی دانشگاهی که ابدا جای رسیدن به هدف ها و رویاهای قشنگ نوجوونی نبود و باز دلتنگ دوست ها و روز های قدیمی.. بعد توی اون روزهای خاکستری مریم صورتی باز تو را کشف کردم...
دوباره پیدایت کردم...اما انگار که همیشه بودی. که تو همان روح طاهر بودی که نژاد یوسف نجار را خیلی خیلی خوب می شناخت...که ما از دنیاهای دیگری با هم آشنا بودیم...که تو همان دوست رویایی هستی که می توانیم ساعت ها حرف بزنیم و اشتراکاتمان تمام نشه. ساعت ها بخندیم به چیزی که دیگران نمی دونند چیه...که تو همونی هستی که اسمت همیشه همراه با یک دو نقطه دی بزرگ به ذهن من میاد و صورتت همیشه با یک لبخند به خیالم...که تو همون مریم ۱۴ ساله ای هستی که انگار روحت هیچ وقت نمی خواهد از کودکی کردن دست بردارد...مریمی که دنیا رو زیباتر از این می بیند که بخواهد قاطی قواعد بازی آدم بزرگ ها بشه...
مریم همه ی این حرف ها رو زدم اما هیچ کدوم نمی رساند که حضورت و دوستیمون چه قدر برایم عزیز و مهم است. مریم خوبم دوستی تویی چون تو همیشه هدیه است. ممنون از تمام روز های قشنگ و خنده ها و دیوانه بازیا و ... و تمام رنگین کمونا و آخر از همه هم ممنون از این هدیه ی آخرت:)
فکر کنم بهترین آرزوی ۱۲ یا ۲۴ آذریمون این باشه که همیشه بماند این روزها...همیشه می ماند این روزها...

*من می خواستم کامنت اول باشم:(
**و ممنون که به دارودسته ی دوست های مشترک رویاییمون مانولیتوی عینکی را هم اضافه کردی:) مانولیتو گارسیا مورنو!!

نگار دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ق.ظ

گاهی فکر میکنم تو از کجا اومدی مریم؟؟؟
یهو تلپی از وسط اون همه آدم مجازی وبلاگ دار ،وبلاگت افتاد تو صفحه ی کامپیوتر من...نصفه شب...تابستان ۸۴...
خیلی دور خیلی نزدیک.....
وبلاگتو خوندم...اینکه عاشق سینما و ادبیات بودی خیلی نظرمو به تو جلب کرد...
بعد چت کردیم و با کمال تعجب فهمیدیم که باباهامون با هم دوستن...اونم چندین ساله...و الان با هم هندن...
چقدر بعید بود...چقدر دور از ذهن...چقدر تصادفی..یک تصادف قشنگ...
هر روزی که میگذره شباهتهای عجیب روحی و روانیمونو بیشتر حس میکنم...
خیلی کلیشه است اینکه میخوام بگم ولی حقیقته...
وقتی وبلاگتو میخونم خیلی وقتها حس میکنم نه فقط احساسات و عقاید که حتی واژه هایی که بکار میبری مال خودمن... تو آنجا در تهران و من اینجا در گوشه ی شمال شرق...
همین است دیگر...
قصه ی خیلی دور و خیلی نزدیک ما....
تو این پستت که از دیوانگی گفتی و یاسمین گفته:ساعت ها بخندیم به چیزی که دیگران نمی دونند چیه... و خودت باز گفتی:عاشق اس ام اس بازی هامان هستیم که اگر کسی بخواندشان به سلامت عقلمان شک می کند.....
اینارو که میخوندم فهمیدم اگه تو مشهد با من و زهرا و صبا بودی چقدر میخندیدیم به چیزایی که دیگران نمیدونن چیه ..چقدر دیوانگی میکردیم...آخه ما همین الانشم ۳تایی به این امر مشغولیم..ولی گروه دیوانه مان چه میشد اگر دیوانه ای ناب و یگانه مثل تو را داشت؟؟؟

هانیبال سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ق.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
این جور همدیگر تحویل گرفتن را چرا در وبلاگ می آورید آخر؟
آدم دلش آب می شود و حسادت می کند!
ولی از شوخی گذشته خوشحالم که دوستی خوبی دارید با هم
تولدت را هم اگر ناراحت نمی شوی تبریک می گویم
بمب گوگلی را هم ترکاندم طبق دسور شما

مریم سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://maryamdays.blogspot.com/

چه دوستیهای قشنگی .... کلی دلم واسه دوستام تنگ شد... انگار همیشه گروههای دوستی هستند که دیوونه بازی در بیارند و کلی بخندند به چیزایی که بقیه نمی فهمند و یا نمی دونند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد