اول آبی بود این دل آخر اما زرد شد

کلی نوشته بودم،از سه شنبه ی تلخ و بی حوصله.از عر زدن هایم وسط خیابان.از قفل شدنم.از دردی که تحمل ناپذیر بود و من مطمئن بودم با پایان یافتن سه شنبه،دنیا هم تمام می شود.دنیا تمام نشد.با بی رحمی ادامه پیدا کرد.حتی باران آمد،اولین باران پاییزی.حتی آدم ها هنوز نفس می کشیدند،پرنده ها آواز می خواندند و من مانده بودم دنیا با چه رویی صبح می شود؟نوشته بودم که من هفته ام را به امید کلاس شنبه ها آغاز می کردم.به امید حضورش،نفس هایش،طنین گام هایش،لبخندش و امید و مهری که از وجودش می تراوید.تمام این ها را از دست دادیم و دانشکده ادبیات بدون قیصر سردترین جای دنیاست هنوز.نوشته بودم که تمام روزها منتظر بودم این کابوس تمام شود.دوباره استاد بیاید و گرممان کند،مایی که این سرما از جانمان بیرون نمی رود.مایی که تمام این چهل روز را با یاد قیصر گذرانده ایم.بارها و بارها توی راهروهای دانشکده زده ایم زیر گریه و برای هم زمزمه کرده ایم:«پاره های این دل شکسته را،گریه هم دوباره جان نمی دهد.» نوشته بودم که قیصر نیست و ما هستیم.هستیم و محکومیم به ادامه دادن.عادت هم نمی کنیم...اما خب زندگی است دیگر،با تمام بی رحمی اش.

بعد برای یاسمین خواندمشان،منتظر تایید یا تکذیبش نبودم دقیقا.برای یاسمین که خواندم سبک شدم و بعد فکر کردم گذاشتن این مرثیه ها،روز چهلم استاد اینجا چیزی را عوض می کند؟چیزی که همه از بریم مرثیه!این چهل روز کم شنیده ام،شنیده اید،شنیده ایم؟در مقابل مرگ به زانو در آمده ایم و کاری از دستمان بر نمی آید جز اینکه زندگی کنیم.خوب زندگی کنیم.شاید اینجوری مرگ در مقابل ما به زانو در بیاید.آخر مرگ که نمی تواند جلوی جاودانه شدن نام و یاد قیصر را بگیرد.کدام یک از ما او را فراموش می کنیم،تا وقتی این خوب ترین و شریف ترین انسان این حوالی در واژه هایی مثل عشق و محبت و مهربانی معنی می شود؟تا وقتی نام شاعر را می شنویم یاد او می افتیم؟تا وقتی واژه استاد در تن هیچ کس مثل او اینقدر برازنده نیست؟قیصر تا ابد زنده است.در قلب تمام واژه ها و شعرها می تپد،در قلب تمام شنبه ها و سه شنبه ها.قیصر تا ابد زنده است،تا وقتی زندگی هست و جایی،گوشه ای از این دنیا کسی هست که معنای خوب بودن را می فهمد،معنای عشق را.

نظرات 11 + ارسال نظر
سرخ یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:22 ب.ظ http://sorkh.blogsky.com

واقعا خوشگل بود
سلام. برای اولین بار توی زندگی وبلاگیم چهار ساله شدم.
جشن تولدی در کار نیست. چراکه با این وضعیت مالی خودم و مردم فقط خرج اضافیه.
خوشحال میشم بیای یه دقیقه دور هم باشیم.
همین + بوس

هانیبال یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
چهل روز ننوشتن...
یک زمانی آوینی گفت که:
''... ما رفته ایم و شهدا مانده اند"
حال می توان گفت که ما مرده ایم و قیصر هنوز زنده است، اگر با دیده سبب سوراخ کن بنگریم
حتی اگر یادش از یادمان برود،‌ این ماییم که با فراموش کردنش نه او را،‌که خودمان و حیاتمان را فرامش کرده ایم
خدایش بیامرزاد و بر ما رحم کناد...
.
.
.
خوشحالم که دوباره می نویسی،‌هر چند کمی دلتنگ این روزها اما...

علی دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:46 ق.ظ http://doudkesh.blogfa.com/

از اینکه دوباره در گوگل ریدر جلو لحظه کاغذی با فونت درشت نوشته شده بود (۱) خوشحال شدم. امیدوارم که صبح پاییزی تان هرچه زودتر بهاری شود.

آذین دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://lahhzeh.blogfa.com

خوش آمدی مریم خانم خوب..

کرگدن سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:30 ق.ظ http://kaghazi.com/kargadan

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

غریبه سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام
فقط می دونم که باید بگم ممنون که باز داری می نویسی مریم

بانو چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ق.ظ http://banoo.blogsky.com

ح ی ف!

فقط همین

یاسمین چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ

مریم عزیزم چه قدر خوشحال شدم از نوشتنت و به طور خاص از این پست خاصت.
از اینکه فراتر از همه ی دردها و دلتنگی ها متفاوت با دیگران از «همزاد عاشقان جهان» بودن نوشتی. از اینکه راز جاودانگی قیصر تو دل های ما رو نوشتی. از اینکه از انسان بودن نوشتی و عاشق بودن.
که تمام این مرثیه ها برای امثال قیصر بی‌فایده است و او تنها «رعایت عاشقی» را می خواست.

«چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است
به بی‌عادتی کاش عادت کنیم

...

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم»

ممنون که قیصر را رعایت کردی مریم خوبم.

زهرا پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:04 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

دیشب اول برنامه‌ی دو قدم مانده به صبح، قیصر بود (با همان موهای دوست‌داشتنی‌اش. رنگ عجیب صورت‌اش. انگشت‌های کشیده‌اش) و شعرخوانی‌اش و لبخندش و دست آخر به یادت محمد اصفهانی‌اش. دیدم چقدر دلم تنگ‌تر می‌شود هی برای قیصر. دیدم دیگر هیچ‌وقت شعر نخواهد گفت. نخواهد خواند. نخواهد خندید. بعد آمدم نت و این نوشته‌ت را خواندم و لازم نیست بگویم که ...
چقدر دل‌مان تنگ خواهد شد برای‌اش مریم. چقدر زیاد.

زهرا پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

راستی یادم رفت بگویم. علت اینکه بعد از دیدن‌ برنامه، آمدم سراغ‌ات، یکی خودت بودی که خب حدس می‌زدم حوالی چهلم قیصر چیزی بنویسی و دومی پدر خوب‌ات بود که کنار قیصر نشسته بود توی آن جلسه، که نمی‌دانم کجا بود و مرا یاد تو انداخت و با خودم گفتم معلوم نیست. شاید مریم هم اینجا نشسته بوده.

ارمان صالحی شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.rsher.blogfa.com

hichi

mikhastam emtehan konam nazaratet pas az taid shodan miad ya na ke ye harf khossii bezanam ta sorkh shi





برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد