اشک های کال من چرا چنین؟

هی اس ام اس ندهید.زنگ هم نزنید.قیصر نمرده است.این اشک های امروز توی دانشکده دروغ بود،اشک های دکتر شفیعی حتی.این پارچه های سیاه و خرما و صدای قرآن از دانشکده ادبیات نبود.اینها رویا است،خواب است.بیدار که شویم شنبه می شود.قیصر می آید.خسته اما با لبخند همیشگی اش.می نشیند روی صندلی.من می دانم،شنبه ها ما هنوز آیین نگارش داریم.مگر دیروز با قیصر کلاس نداشتید؟سه تا پنج؟شادی مگر تو ندیدی چه قدر آرام و خوب بود؟

دروغ است.هی اس ام اس ندهید.این درد صبری ندارد.

لابد هی می خواهید توی وبلاگهاتان بنویسید:پیش از آنکه باخبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود...

نه،قیصر امین پور زنده است.در قلب تمام مایی که دوستش داشتیم.

به اسم این وبلاگ لعنتی نگاه کنید.دیگر «لحظه های کاغذی» وجود ندارد.من دیگر نمی توانم در وبلاگی بنویسم که نامش را از شعرهای استاد برداشته بودم.آخر اینها به دروغ می گویند قیصر امین پور دیگر نیست.

 

نظرات 43 + ارسال نظر
سین سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:41 ب.ظ http://sinbe.com

... !
!

آذین سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ http://lahhzeh.blogfa.com

هی مریم..
قیصر هست
ما نیستیم. ما مانده ایم.
دلم بدجوری درد آدمده٬ بدجوری...

سمیه سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:47 ب.ظ

قیصر زنده است چه در دانشکده ادبیات و چه در خانه شاعران جوان چه در دل ما....

یادته دعوتم کردی شنبه بعد دفاعیه ۳ تا ۵ کلاس قیصر و من رفتم به دانشکده خودمون... حالا دوباره کی کلاس دارد؟؟ این بار قول می دهم حتما بیایم حتی اگر کلاس نظریه ام را از دست بدهم....

حامد سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ب.ظ http://barananeh.blogfa.com

روح پاکش مهمان صاحب ظهر روز دهم بادا...

ثمین سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام مریم جان
هنوز دهنم باز است!
اما دلم به شدت گرفته...
بابت عمران صلاحی هم همین طور شده بودم!
انگار خوابم....انگار خوابیم.....
برای دنیای بدون آدمهایی که آن را تلطیف کنند ، متاسفم...
تسلیت می گم بهت
شب به خیر.
ثمین

غریبه سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.inhra.blogfa.com

مریم
وقتی ساعت ۱۰ صبح اس ام اسی که برات میاد حکایت از رفتن کسی کنه که می دونی دوست داشتنی بود
نمی تونی دست خودت نیست که به بقیه نگی
می خوای هی با اس ام اس دادن به همه خودتو راحت کنی
اما
نمی شه
مریم
خوش به حالت
کاش منم یه بار باهاش سر کلاس بودم
تو خونش خیلی مهربون بود
حتما سر کلاسم اینطور بوده نه؟
مریم
من نمی خوام باور کنم که نیست
مس خوام باشه
می خوام بمونه
می مونه نه؟؟؟

نگار چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ق.ظ

مریم عزیزم...
امروز بعد از اینکه از بهت اولیه ی فوتش به در شدم ناگهان یاد تو افتادم...یاد تو که شاگردش بودی..یاد تو که آیین نگارش را از او می آموختی..از تصور درد تو دردم چند برابر شد...وقتی زنگ زدم دیدم بر نمی داری فهمیدم چقدر اندوهت سخت است...
آره مریمم..
قیصر زنده است و همچنان امپراتور شعر معاصر ما....
و تو تو بنویس...
بنگار لحظه های کاغذی ات را به یاد لحظه های کاغذی اش و بیاد آیین نگارشی که او به تو می آموخت...
بنویس همین جا...تا همیشه ی بودنت و بگو:
که قیصر ماندگار است....
پ.ن: نمیدانم آرزو کنم که کاش من هم ساعتی شاگرد او بودم یا نه؟؟؟
از طرفی افتخارش است و از طرفی اندوه پروازش...
من هم همان جا که میدانی به سوگ نشسته ام....

ساحره چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ق.ظ http://www.sahere.blogfa.com

مریم جون من...تو رو خدا خودت بیا و آرومم کن...منم ساعت ۱۰ صبح فهمیدم! (همونی که به من گفت به غریبه هم گفته؟؟!!!)
مریم جون...میدونی چه حالی شدم وقتی شنیدم ۲ هفته ی پیش چه فرصتی رو ا دست دادم؟اونم برای همیشه!من احمق باید می اومدم..باید همه چی رو تعطیل میکردم و اون روز میاومدم کلاستون..یادته وقتی دعوتم کردی چه قد هیجان زده شدم و گفتم: قیصر؟! کی؟!‌کجا؟!‌چطور؟!
مریم نمی تونی الان حال منو تصور کنی..من یه بارم ندیده بودمش..اما عجیب دوسش دارم..نمیدونم اگه دیده بودم و باهاش حرفم زده بودمو مث تو شاگردش بودم، اون وقت چی به سرم می اومد؟؟؟؟؟!!!!!!
راستی مریم...آدرس بهشت رو داری؟! میخوام یه روز برم دیدنش..! منی که سعادت یه با دیدنش رو هم نداشتم..خیلی دلم به حال خودم میسوزه..به حال من کم سعادت..!!!!
راستی مریم..توی وبلاگ زنده یادها راجع به قیصر پست گذاشتم..اگه خونی نطر یادت نره عزیزم..
راستی یه چیز دیگه..آدرس وبلاگم از ساحره سفید به ساحره تغییر کرده..ازین به بعد در آدرس جدیدم چشم به راه اومدنتم. چشم انتظارم نذاری هاااا...
قربونت بشم...بای..بووووووووووووووس

آیدا چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ http://aida-ayene.blogfa.com

کلمه هایم نیستند. تو خودت نا نوشته ها را بخوان.

هانیبال چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

دیشب چقدر گریستم برای این مرد
وقتی آین آخرین کسانی به به یمن وجودشان جهنم دنیا قابل تحمل بود یک یکی می روند، چرا ما باید بمانیم؟...

هانیبال پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ق.ظ

خیلی دلم گرفته
خیلی
خیلی....

نگار جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ق.ظ http://negar5667.persianblog.ir

مریم!
تبریک!
الآن جای خوبیه!

شادی جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ق.ظ

حس می کنم که عاقبت یک روز پس از مرگ
دیوانه می شوم.

شقایق جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://shabdar-4par.persianblog.ir

هست هست هست. باید باشه. با دو تا اس ام اس تسلیت هم هیچ چیز عوض نمی شه. چون باید ها همیشه بایدن...

پرنیان جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:34 ب.ظ http://vertical-ocean.blogfa.com

قیصر امین پور همیشه تو ذهن من یه شکل دیگه بود.من هیچ وقت ندیده بودمش واسه همین وقتی می گفتن قیصر امین پور اون قیافه ای توی ذهنم می اومد که خودم با تصورات خودم درست کرده بودم. یه آدم جوون و سرزنده.
چند روز پیش که روزنامه رو نگاه کردم عکس یه نفر رو صفحه اول دیدم که پایینش نوشته بودن قیصر امین پور. من یکی که باور نکردم قیصر امین پور دیگه نیست! قیصر امین پور هنوز تو ذهن من اون آدم جوون و سر زنده ایه که خیلی دوسش دارم! همون که شعراش تو کتاب فارسیمون هست. همون که شعر باز امد بوی ماه مدرسشو همیشه اول مهر می خونم.مهم نیست که دیگه نمی تونیم جسمشو ببینیم.مهم اینه که هنوز می تونیم روحش رو بین خودمون احساس کنیم:
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست...
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

پرنیان جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ

یه بار دیگه حتما بخونش...
"خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری"

تینا جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ http://www.tina90.blogfa.com

سلاااااام
به اون بادبادک فکر کنیم که می خواد حرفامونو ببره!

افروز جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:12 ب.ظ http://golparia.blogfa.com

او هست . همین!

غریبه شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ق.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

عرض سلام و ادب و احترام

عذر میخوام که جهت عرض تسلیت کمی دیر خدمت رسیدم .. با اینکه چند روزی از عصر مجازی دور بودم اما به محض اینکه خبر ناگوار درگذشت استاد رو شنیدم ٬ اولین کسی که به نظر رسید باید بهش تسلیت گفت .. شما بودید (!)

من تسلیت خودم و همه نیمکت نشین ها رو خدمت شما تسلیم میکنم و امیدوارم که بتونید با این واقعه کنار بیایید ..

در ضمن ٬‌همون طور که خیلی از دوستان بهش اشاره کردند .. استاد همچنان هست و این ماییم که رفته ایم و متاسفانه همچنان هم داریم میریم (!) پس اگه دوست دارید که از استاد دور نشید و در این گذر روزگار ٬ همواره همراهی استاد رو حس کنید .. باید به اعصاب خودتون بیشتر مسلط باشید و با ادامه دادن راهتون و هدایت این وبلاگ ٬‌ یاد و خاطره خودمون رو همچنان در دل استاد زنده نگه دارید ....

خواهرم ٬‌جدائی ابتدای ویرانی نیست ٬‌بلکه سر آغازیست برای رسیدن ... این رو از من بپذیرید .....

یا حق

مینا شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ق.ظ http://www.ninart.blogfa.com

هنرمندان بزر گ هیچگاه نمی میرند!

بن بست شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:16 ب.ظ http://bonbast.blogspot.com

ننویس.اگر انقدر بهانه هایت کوچک است.نه اینکه بگویم آنکه رفته کوچک است ها.نه.اما آدمیزاد را دل بستن کوچک است.
ما که عمری عزیز زیر خاک کردیم و هنوز پوستمان کلفت است.

محمد یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ http://hesse.blogfa.com

سلام و فقط سکوت...

سارا شاهدی دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام
دروغ یا راستش به قول تو به قلب ما بر میگرده
امابه هر حال
این
باز هم همان حکایت همیشگی ست !

نگ نوج دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:10 ب.ظ

مریم...

زهرا جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

مریم ؟
مریم ؟
مبادا ننویسی دیگر !

شقایق دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ http://shabdar-4par.persianblog.ir

ولی فکر میکنم که لحظه های کاغذی باید باشه یعنی که جنمگل هنوز جنگل است و همیشه هم...

نگار سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ب.ظ

مریم...
مریم...
مریمممممممممممممم
خسته شدم از بس خواندم اشکهای کال من چرا چنین؟؟؟

فریبا سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:44 ب.ظ

حالا بعد از این همه گریه و دوری نمی خوای بیای دوباره خنده هامو صورتی کنی؟ اگه به فکر خودت و وبلاگت نیستی به فکر من باش! لا اقل با یه لبخند صورتی شادم کن!
یه بار دیگه مثه قدیم ندیما منو نیگا کن بگو :سیییییییییییییب!

ساحره یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.sahere.blogfa.com

)):

اوهام سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ http://oham_13.persianblog.ir

و میم حرف اول مرگ است
آنجا که نام کوچک آدم به پایان می رسد..
در عمق میم
در انتهای قوسی طولانی دایره ای که در انتهای خود چکه می کند
چیزی را به خاک می سپاریم
تا دوباره سبز بشود...

تهمینه جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ب.ظ

بهت پیشنهاد می کنم مطلب بعدی وب منو بخونی.یه نکته ی مشترک توش هست.با اینکه تلخه اما ما رو به هم پیوند میده

آیدا جمعه 2 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:50 ب.ظ http://aida-ayene.blogfa.com

مریم بنویس...بگذار بگذرد...

هانیبال شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
جداْ پستم آرامش بخش بود؟
آن قدر تعریف کردی به به شک افتاده ام که جدی گفته ای یا مسخره ام کرده ای(خدا به دور...)
زندگی همین است دیگر
غیر همدردی کار دیگری نمی توانم برای کسی انجام دهم، شاید هم از بی دست و پایی من است این
دیدن مرگ عزیزان خیلی تلخ است، برای همین است که هیچ گاه آرزوی عمر طولانی ندارم،‌من باشم همه رفته باشند چه فایده؟...

راستش می خواستم سر کلاست بیایم،‌سه شنبه ای داشتم وقتم را برای روز بعدش تنظیم می کردم،‌همان سه شنبه سنگین و تلخ و فرسخ به فرسخ که...
حالا به خودم می گویم چطور می توانم بیایم،‌عکس قیصر را بر روی در و دیوار ببینم و ...
نمی دانم، حالم اگر بهتر شد و توانش را اگر پیدا کردم خواهم آمد
عذرم را می پذیری؟

شب شعر روز مبادا شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ب.ظ

بزرگداشت شاعر فقید قیصر امین پور
روز سه شنبه ، 6 آذر ساعت 3 - 6
تالار شیخ مرتضی انصار ی
دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران

هانیبال دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:44 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
تو هم متولد آذری؟!!!!
تعجبی هم ندارد، من هم متولد آذرم و شاید برای همین است که هر دو این قدر دلمان برای هولدن تنگ شده،‌نمی دانم شنیده ای یا نه اما می گویند می خواهند از روی ناتور دشت فیلم بسازند، البته فعلاً که سلینجر زنده است و عمراً بگذارد.
اگر تولدت دعوت کنی و کیک بدهی،‌ با کادو می آیم ها

هانیبال سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:59 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
بله
این حرف سلینجر را شنیده بودم
تازه کسی که می خواست فیلم را بسازد،‌اعجوبه ای مثل الیا کازان بود،‌نه این بچه سوسول های جدید تازه به کارگردانی رسیده

نیکو جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ب.ظ http://melodin.blogspot.com

م ر ی م , اشک هایت ,,,

مهدی یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ق.ظ http://exa2.blogfa.com

سلام.
مطالبت خیلی از ته دله.برای همین به دل میشینه.
چندین بار سر زدم دیدم آپ نکردی.
برات آرزوی موفقیت میکنم .


پرنیان یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:11 ب.ظ http://www.vertical-ocean.blogfa.com

تولد پاییزیت مبارک!
امیدوارم بعد از این کامنت من یه کوه از تبریک از طرف دوستان بشنوی!
این کادو از طرف من به تو!
مواظب ۲۰ سالگیت باش!

یاسمین دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:31 ب.ظ

مریم‌ مریم
از روز اولی که این پست رو گذاشتی هزار بار خواستم کامنت بگذارم و هر بار اون بغض لعنتی که از اون سه شنبه ی لعنتی برای همیشه توی گلوم مونده نمی گذاشت که ادامه بدم.
چی می گفتم؟ می گفتم « امشب تکلیف پنجره بی چشمان باز تو روشن نیست » یا این که « هر روز بی تو روز مباداست »؟
دوست نداشتم از این حرف ها بزنم. غم رفتن انسانی که حقیقتا انسان بود و شاعرانه زندگی می کرد بالاتر از همه ی این حرف ها بود.
حست را هم می فهمم که چرا نمی توانی بنویسی تو لحظه های کاغذی.
اما فکر کنم دیگه کافیه دوست خوبم.
به خاطر استاد مهربانت باید بنویسی از تمام شعرهای نابی که از انسان بودنش یاد گرفته ای و باید بنویسی از لحظه ها و بنویسی از آرمان شهری که باید بیافرینی ؛)
چه خوب است که قلب آدم بدونه که استادی همزاد شاعران جهان دارد که از آسمان ها مواظب شعرهایش است.
پس به خاطر و به یاد شاعرت بنویس..

یاسمین دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ب.ظ

هی دختر من اومده بودم که برای n امین بار تولدت رو این جا هم تبریک بگم اما باز پرحرفی کردم و اصل قضیه فراموشم شد و کلی زور زدم تا صفحه ی کامنتات باز برام باز شد.
بگذریم.
دیگه چه طور از مبارکی تولدت بگم؟
امروز با هم کلی این قضیه ی رو مسخره کردیم.ولی حقیقتا تولد آدم هایی مثل تو رو بیشتر باید به دیگران تبریک گفت :) (شرمنده که هیچ جور نمی تونم دوز پروانه ای قضیه رو کاهش بدهم! یک دو نقطه دی برای تقلیلش خوبه ؟ D: )
دیگه این که امروز خیلی خوش گذشت. مرسی برای همه خنده ها و شادی ها و خل بازیای امروز و هرروز. مرسی برای کودکی کردن ها و خندیدن به دنیای تکراری و باقاعده ی آدم بزرگ ها.
و مرسی به خاطر آفتابی بودنت دخترک پاییزی ابری.
و تبریک به خاطر دهگان جدید سنت. امیدوارم که رازهای قشنگی رو توش کشف کنی. هرچی باشه عدد ۲ عدد محبوب منه!
همیشه شاد باشی:)

*لد لد لد...+
...راز داره D:

**یادم رفت برای دلایل نوشتنت همه ی دوستایی رو اضافه کنم که امروز پشت سر هم برایت پیامک(!) می فرستادند؛)
منتظر پست بعدیتم.

زهرا دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

نمی‌دونم تولدت دقیقن کی بود اما می‌دونم که یکی از همین روزها بوده. تولدت مبارک، مریم لج‌باز غم‌گین دوست‌داشتنی.

نسیم شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:56 ب.ظ http://oraynab.persianblog.ir/

دروغ های مصطلح مثل به دنیا آمدن و مردن.... فریب های تکراری زندگی مثل بودن یا نبودن....عشق اما چیز دیگریست...من نیز موافقم .... دروغ است....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد