زندگی در پیش رو

*دیشب داشتیم یک بحث مهم و حیاتی می کردیم با یکی از دوستان حدود 12 شب.وسطش من قرصم را خوردم و بعد دیگر یادم نیست چی شد!نگو وسط اس ام اس زدن ییهو خوابم برده.صبح دوست جان اس-ام-اس زده:اشکال نداره.دیگه به داستانهای پست مدرن ناتمام تو عادت دارم!

 

*به صورت ژانگولر خودم را وسط در اتوبوس جا می دهم.دو تا خانم دارند با عزم پایان ناپذیر دعوا می کنند.(سر جا و بلیط اتوبوس).

و بعد صدای جیغ:اه..کوفتت بشه!

-ببین چه گندی زدی!

توی اتوبوس شلوغ دو تا دختر دبستانی بستنی هایشان را ریخته اند روی ملت!روی زمین،روی چادر خانم ها.بعد سر هم جیغ و ویغ می کنند!

مادر یکی از دخترها می گوید:اشکال نداره،می شوریم!

من خنده ام گرفته و با نیش باز ملت را نگاه می کنم که یا ام پی تری توی گوششان است.یادارند اس-ام-اس می زنند یا جیغ!یا خوابند و سرشان افتاده روی شانه بغل دستی.بغل دستی هم عینک دودی دارد و از چشم هایش هیچی معلوم نیست،که شاد است یا نه.

من اتوبوس سواری را دوست دارم.خیلی مثل زندگی است.خیلی مثل همین شهر شلوغ است.مثل همین بهانه ها و دعواها.توی اتوبوس همیشه فرصت هست تا پازل فکرت را مرتب کنی.برای آدم های دور و بر داستان بسازی.برای عینک دودی هاشان در روزهای ابری.روی پایین ترین پله بین زمین و هوا ایستاده ام و به دخترهای دبستانی نگاه می کنم که رسما به تمام آدم های دور و برشان بستنی چسبانده اند!

 

*ما راهنمایی که بودیم جوراب هایمان را هم نگاه می کردند.حالا که مدرسه ها تعطیل می شود،در خیابان که باشی انگار وسط سالن مد قدم می زنی.مدل موهای عجیب،مانتوهای تنگ و مدل دار،آستین های بالازده و هزار جور آویز و دستبند.مقنعه ها دور گردن و وسط سر.جوراب ها و شلوارهای کوتاه.این ها کی درس می خوانند؟کی آنت و لوسین نگاه می کنند؟کی کودکی می کنند،نوجوانی می کنند؟فکر می کنی اینها برای یک پیغام رد کردن سر کلاس یا زیرزیرکی خندیدن یک ساعت زحمت می کشند؟اینها که بعد از تمام شدن مدرسه به پسرها متلک می پرانند و پسرها به اینها،به زور دوازده سالشان می شود.اینها کی طعم سرخ شدن های نوجوانی را می کشند؟طعم اولین عشق های زیرزیرکی؟

شاد بودن بد نیست.اما این چیزی که این روزها توی خیابان می بینم شادی است؟مرزهای به هم ریخته دنیای ما را چه کسی سر جایش برمی گرداند؟


عنوان مطلب نام کتابی از رومن گاری با ترجمه لیلی گلستان است.

*من لینک هامو تو بلاگ رولینگ نگذاشتم.چون احساس می کنم فایده ای نداره.فیلتره دیگه.دوست ندارم هی جای لینک هام خالی باشه.

نظرات 20 + ارسال نظر
پرنیان پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.vertical-ocean.blogfa.com

خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت
اقبال لاهوری

شادی پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

با اتوبوس موافقم. راستی ما توی برنامه های جدی مون واسه آینده یه دوره اتوبوس سواری هم داشتیم.
این بچه ها دیگر آنت و لوسین نمی بینند و اشکالش همین است. اگر آنت و لوسین می دیدند این طور نمی شد.
در ادامه های آن خاطره فقط به تو می گویم که قضیه ی گم شدنم از یک دعوای ساده شروع شد. با دوستی که توی بچگی داشتم ولی دوستش نداشتم. در واقع چون کسی نبود باهاش دوست بودم. بعدش دعوا کردیم و من گم شدم.هدیه می داند.

شقایق پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ب.ظ http://shabdar-4par.persianblog.ir

نه همه که این طوری نیستن... هنوز خیلیا با خاطره ی آنت و لوسین زندم.. هنوز خیلیا... هنوز باید خیلیا باشن... باید... باید.

علی جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.doudkesh.blogfa.com/

از (اینها کی درس می خوانند؟ ...) به بعدش محشر بود. امامرزهای به هم ریخته چرا باید به جایشان برگردند؛ اگر خودشان این گونه خواسته اند و اگر این گونه بخواهند. ما مرز را جابجا می بینیم! مرزها در چشمان ماست. شاید بهتر است بگویی مرزها را کی میتوان خوب دید؟ موافقی؟

مهران شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://bobogoal.blogsky.com

سلام . حالا که من اپ کردم شما تشریف نمیاری آن طرف ها !
نه ٬ من اصلا از اتوبوس خوشم نمیآد : شلوغی - کثیف بودن ماشین ها - بوی بد تن بعضی از مردم - حرف و حدیث ها . باز سواری بهتره . اما آره اتوبوس حال و هوای زنده ای داره مثل خود شهرمون چون هر کدام از مسافرها نماینده یکی از اقشار جامعه می تونند باشند . ولی لحظه دعوای آن دو تادختر به کلش میارزه . نه ؟! دعوای دخترا ی جورهائی برای پسرها جالبه .
خوب دیگه ٬ وقتی خاتمی بود همه برای این مسائل هر چی دلشون می خواست به آن بدبخت می دادند و اصلاحات اما حالاچی ؟! دولت مهروزی و کابینه ۶۰ میلیونی هم که نتونست کاری بکنه ؟!
میدونی مشکل چیه ؟! مردم ما مخصوصا دختر خانم ها از قید و بند خسته شده اند : از باید ها و نبایدها . از مرز و خط قرمزها . ما پسرها همین طور ٬ وقتی می بینم که پسرها زیر ابرو برداشتن یا یکی را باید استخدام کنی تا مواظب شلوار آقایون باشه با آن مدل موهاشون . حالم به هم می خوره از هر چی جوانه .
این دخترها ٬ مادرهای فردای این کشور هستند ! پس نسل آینده از همین حالا فاتحه اش خونده است .
یک سری از این دختر ها معنی شرم - سرخ شدن نوجوانی - حیا - عفت - پاکدامنی و ............ خیلی از چیزهای دیگر را اصلا نمی دانند چون : نه خانواده بهشون یاد داده و نه نظام آموزشی ما این کار رابلده . به صرف یاد دادن قران و تعلیمات دینی و ... دختر این چیزها را یاد نمی گیره .
راستی ٬ پس چرا تو زمان شاه اوضاع این قدر خراب نبود ؟! من موندم که چرا ؟!
همه فکر جوان ها شده رابطه با جنس مخالف ( شرمنده : بدجوری قاطی کردم اما باید می گفتم ) . آنهم برای چند روز و خیلی باشه چند ماه . کاش حداقل به سال می رسید چون تو این مدت به تنها خواست شون خیلی زود می رسند :؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما یقینان در آینده سرمون بدجوری به سنگ خواهد خورد اما آن روز دیر است چون چیزی به نام اسلام و دین و خانواده و خیلی چیزهای دیگر را یا نابود کرده ایم یا در آستانه نابودی هستند .

هانیبال شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
نه به خدا، سر کاری نیست. منتها بدجوری سرما خوردم و افتاده بودم تو رختخواب. اصلاً هر وقت می خواهم بیایم این کلاستان، یک بلایی سرم می آید،‌ یا رئیس کلی کار سرم می ریزد یا مریضی یقه ام را می گیرد.
برای این هفته اصلاً قول هم نمی دهم چون می ترسم یکهو بمیرم.
کتاب پایان کودکی از نیل پستمن را خوانده ای؟
او هم به چنین مشکلی اشاره می کند.
بچه های امروزی با بریتنی اسپیرز بزرگ می شوند، نه با آنت و پسرشجاع و حنا و ...
دلم به حالشان می سوزد، شاید هم به حال خودم
من اصلاً دلم به حال همه می سوزد
راستی، این چه حکمتی است که برای هر پستت تنها یک نظر بیشتر نمی توان نوشت؟
شاید آدمیزاد حواس پرتی مثل من هم باشد که اخواهد چیزی را که فراموش کرده بگوید،‌توضیح دهد

پیام شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ب.ظ http://payamra.com

همه چیز داره ارزشهای خودشو از دست میده ...

فیروزه شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ب.ظ

من سالهاست دنبال این کتاب می گردم!

ساحره سفید شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.sahere-sefid.blogfa.com

مریم جان فقط میتونم بگم که ((تو)) و فقط شخص تو هستی که دنیا رو از دریچه کارتونی و لطیف و پاکش میبینی! باور کن من که یه دختر گنده ۱۹ ساله هستم خجالت میکشم وقتی توی ایستگاه های اتوبوس دم مدرسه ها وامیستم! باورت نمیشه؛ اون جا دیگه آخر تاسفه!!!!!!! فرق نداره مدرسه هه راهنمایی باشه یا دبیرستان: چون به محض اینکه تعطیل شه؛ بچه ها میریزن توی خیابون و واسه خونه رفتن میان توی ایستگاه و چه حرکات جلف و زننده ای که از خودشون درنمیارن! تا پیرارسال که دبیرستانی بودم؛ حول و حوش مدرسه مون یه دبیرستان پسرونه هم بود؛ بعد وقتی ظهرا میخواستیم بریم توی ایستگاه که بریم خونه؛ بچه ها آإروی خودشون و ما و کلاْ‌ نوع بشر رو میبردن با حرکات و ادا و اطوارها یی که توی ایستگاه درمیاوردن!! نصف بیشتر زنگ های درسی مون یادمه که یه گروه های خاصی از بچه های کلاس؛ راجع به پسرایی که تو ایستگاه اتوبوس میدیدن صحبت میکردن و اسم تک تکشونو میدونستن و ... !!!!!!!!!! اون وقت تو از یه همچین جامعه ای چه توقعی میتونی داشته باشی؟؟ ما پیشرفت میکنیم؟؟ البته خب بله؛ غربی ها فاسد و منحرفن و ما ملت مسلمان آخر پاکی و فرهنگیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
راجع به این موضوعات؛ حرف و نقل زیاده...اگه بخوام همه رو بگم که گنجایش کامنتات کفاف نمیده!! p:
مرسی که پیشم اومدی گل من..خیلی خوشحالم کردی....بازم بیایااااا... بوووس بوووس
بای بای عزیزم

پریدخت شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:26 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام مریم جون

مرسی عزیزم
منم امیدوارم تو همیشه شاد و پیروز باشی .

علی شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:47 ب.ظ

واقعا اتوبوس سواری کیف داره
امیدوارم یک نفر دیگه هم نظر منو داشته باشه

کاتب آقای کتابی یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

کاتب ِ آقای کتابی یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://ketabi.wordpress.com

سلام!

مدتی است آقای کتابی عهده دار سمت کتابداری وبلاگستان شده، اگر مایلید کتابی را بخوانید، کافیست نام کتاب را به او اطلاع دهید تا در اسرع وقت آن را به دست شما برساند.
آقای کتابی خوشحال می شود او را به دوستان خود نیز معرفی کنید.

یاسمین یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:49 ب.ظ

* اولا یکی از دوستان خودتی:-P دوما خداییش حساب کن چند بار ما رو معلق تو اوج داستان ول کردی.

* عاشق داستان‌های اتوبوسیم و عاشق نگاه کردن به آدما تو اتوبوس.کلی کیف کردم از این هم حسی. یادش به‌خیر سال کنکور یکی از آروزهام قبولی دانشگاه تهران به‌‌خاطر مسیر دور و اتوبوس سواری های طولانیش بود! چه رویاهایی داشتم برای خط انقلاب!!

*می‌گویند که مرز تو چشمای ماست.ولی آخه اینا مرزای طبیعت نبود که داره به هم می‌خوره؟ اینا تجربه‌هایی نبود که نسل بعدی بدون داشتنش خودشون رو پرتاب می‌کنند به بزرگسالی.و چه لحظه‌هایی رو از دست می‌دهند...

سرخ دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

مشکل از زمونه نیست. چرخ روزگار پنچره

یه پیغام از طرف یه دوست مشترک دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

سلام دوست من
من محسن هستم یکی از دوستان پدرام.
هرچند خبر تلخی است اما وظیفه دارم از طرف پدرام عزیز از شما مهربان همدل که به وبلاگ ایشان سر زدید و کامنت گذاشتید تشکر کنم و به عرض برسانم متاسفانه چندی پیش پدر بزرگوار پدرام مهربان فوت کردند و به همین دلیل ایشان وظیفه تشکر از شما و اطلاع رسانی این مطلب را به دوستان به من سپرده اند که به این طریق انجام وظیفه می نمایم.
ضمن آرزوی رحمت و مغفرت برای روح پدر بزرگوار پدرام عزیز از طرف ایشان به عرض مر رسانم پس از گذشت مراسم معمول و مرسوم و... مجددا به روز خواهند شد و شخصا از حضو شما و مهربانی تان تشکر خواهند نمود.

سارا شاهدی دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام مریم عزیز!
نوجوانی قاچاقی که چه عرض کنم.
اصلا قاچاقی زنده ایم...

زهرا سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ب.ظ

به باد حادثه بالم اگر شکست جه باک ؟
خوشا پریدن با این شکسته‌بالی‌ها !
قیصر هم رفت... دیدی مریم ؟ دیدی ؟!...

سین سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:45 ب.ظ http://sinbe.com

یاد اتوبوس به خیر ... یادا نقلاب ...یاد کتاب ، مردم !

amin شنبه 26 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:34 ب.ظ http://www.ailen.blogfa.com

سلام________((((((((((((((((((((((((یا مهدی))))))))))))))))))))))))))

سلام دوست عزیز


امروز روز تبریک گفتنه و بنا بر وظیفه اومدم بهتون تبریک بگم با یه شعر


المستغاثِ بکَ یا صاحب الزمان



یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم

از سر خویش گذر کرده، سُوی یار شدم

****

به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا

جز تو ای جان جهان دادرسی نیست مرا

****

من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش

دل از وطن بُریدم و از خاندان خویش

****

ای پیر مرا به خانقاهی برسان

یاران همه رفتند براهی برسان

طاقت شدم از دست و پناهی نرسید

فریاد رسا، پناهگاهی برسان

****

لذت عشق تو را جز عاشق محزون نداند

رنج لذت بخش هجران را بجز مجنون نداند

****

با گلرخان بگویید، ما را به خود پذیرند

از عاشقان بیدل، همواره دست گیرند

****

آن دل که بیاد تو نباشد دل نیست

قلبی که بعشقت نتپد جز گل نیست
-----------------------------------------------------

هر روزتان همچو این ایام و این ایامتان مبارک و میمون باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد