شعرهای مشترک،خنده های بی دلیل

*کیف می دهد این خوشبختی های بی دلیل.این دیوانه بازی ها.این مرور کردن صدباره ی روزهای رفته و خندیدن سرخوشانه به اشک های قدیمی...

 

*به دخترک زنگ می زنم.مثل همیشه پر از خنده های کیف آور است.خنده هایی که از پشت تلفن هم صورتت را می سوزاند.مثل همیشه بعد از قطع کردن تلفن به «دوچرخه» ی روی میزم لبخند می زنم،به خاطر تمام دوستی های نوجوانانه ای که روزهایم را رنگی می کند.

 

*من و یاسمین هیچ کدام از فیلم های برگمان را ندیده ایم.اما بهتر از هر منتقد فیلمی می توانیم در مورد آثارش بحث کنیم!زندگی نامه ی استاد فقید(!!) را حفظ می باشیم و لیست فیلم هایش را!

این مرضی که ما دو تا داریم اسم علمی دقیقی ندارد.اینکه اسم هر فیلمی را به ما بگویند از زاویه های مختلف تحلیلش می کنیم بدون اینکه فیلم را دیده باشیم.این مرض از خواندن صد باره ی نقدها و صفحه ها و مجله های سینمایی ایجاد می شود.در کل مرض کیف آوری است و می شود به واسطه آن چشم کلی آدم را گشاد نمود!

 

*من دارم به صورت کتبی اعلام می کنم که عاشق شازده کوچولو هستم.یکی از محبوب ترین شخصیت های زندگی ام است و هر گونه خصومت شخصی با ایشان را تکذیب می نمایم!

 

*حکایت شیخ صنعان،با رویکرد هرمنوتیک هستی شناختیک

طنز نوشته ای از بی بی گل در مورد سریال میوه ی ممنوعه

نظرات 7 + ارسال نظر
علی مرسلی شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ

الف:...یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی!



ب:هم برگمان هم برگمن هم توت فرنگی!

آرش ( هیچکس ) یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.hichkas.weblog.sh

کلمه
در خون زاده شد ،
در بدن تاریک بالید ، تپنده ،
و از میان لب ها و دهان پرواز کرد .
دورتر ، نزدیک تر
باز هم ، باز هم آن آمد .
از مردان مرده و نژادهای سرگردان ،
از سرزمین های که سنگ شده بودند ،
درمانده ی قبایل فقیر خویش ،زیرا وقتی درد جاده ها را گرفت ،
ساکنان ره سپردند و رسیدند .
......
.
.
با نوشته ای از عروسک های مخملی به روز شدم
منتظر نگاه ریز بینانه ات .
<~~~~hichkas~~~~>

هانیبال دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:28 ب.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
شازده کوچولو را تا سه سال پیش نخوانده بودم. وقتی هم که خواندم آن قدر از عمرم رفته بود که خجالت بکشم و گریه نکنم.
البته از شما چه پنهان گریه هم کردم. آن جا که شازده کوچولو از بودن در زمین خسته شده و از مار می خواهد تا با نیش مرگبارش او را راهی جهانی بهتر کند. یاد غریبی خودمان در این دنیا افتادم و نیش مار مرگ و آرزو کردم روزی به این دید برسم که خودم به سراغ مار بروم و آنقدر در روزمرگی دنیا غرق نشوم که مار غافلگیرم کند.
آن مرض شما هم علاج ساده ای دارد. چند تا از فیلمهای برگمان را بگیر و تماشا کن ،‌همه چیز درست می شود.
هفته پیش می خواستم سر کلاست بیایم که نرسیدم. اگر این هفته عمری بود...
فقط غریب کشی نکنید یک جوان بدبخت ادبیات دوست را

شهاب دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:01 ب.ظ http://naag.blogfa.ir

اساسن خوش بختی باید بی دلیل باشه ! دلایل خوشبختی زود تموم میشن.

مهران سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ب.ظ http://bobogoal.blogsky.com

سلام . فکر نمی کنم که خوشبختی بدون دلیل باشه چون حتما توی آن روزها و حتی اشک ها کیفیتی بوده که ماندگار باشه در ذهن شما . اما همه ما روزهای خوب گذشته را بارها مرور می کنیم و باهاشون می خندیم و حتی شاید به پهنای صورت هم براشون اشک بریزیم .
گفتی دوچرخه ٬ من را یاد زمین خوردن و شکستن دندان های خودم انداختی ٬ ی بار با دوچرخه خوردم زمین طوریکه دو تا از دندان هام شکستن ( البته نه همه دندان اما این قدربود که روکش بخواهد ) . اتفاقا با یکی از دوست های دوره نوجوانی ام هم بودم اما این دوستی فقط مال همون دوره بود .
برگمان ؟! کی بوده ؟! کارگردان بود ؟ کجائی بوده ؟! نمی شناسمش . من هم یک جورهائی به این مرض دچار شدم البته نوعش فرق می کنه چون من عاشق دانلود کردن فیلم شدم . نمی دونی چه حالی میده بعد از یک روز منتظر شدن برای اتمام دانلود ٬ بشینی فیلم نگاه کنی . من که هر چی فیلم روی صحنه آمریکاست دارم دانلود می کنم . اما مثل شما خیلی مجله فیلم نمی خرم و بیشتر از تحلیل کردن از دیدنش لذت می برم .
خدا همه مریض های اسلام را شفاء بده از جمله خود بنده که از همه محتاج ترم .
حالا کی گفته شما با ایشون خصومت شخصی داری ؟! اسمش را بگو تا جون ابجی نفسش را ببرم .
حالا چرا شازده کوچولو ؟! اصلا ایشون کی باشن ؟! من خیلی آشنائی با ایشون ندارم . کارتون بود ؟!
آپدیت شد .

شادی سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 ب.ظ

دیشب داشتم شازده کوچولو می خواندم . آنقدر خواندم که وسطش خوابم برد.
دیروز رفتم دو تا از فیلم نامه های برگمان را خریده ام. و دارم می خوانم.
و امشب توی وبلاگ تو این پست را می بینم.
و فردا خودت را اگر خدا بخواهد.

یاسمین چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ

* همیشه به خنده:) خصوصا از نوع بی‌دلیلش!

* :)))))))
مریم فکر می‌کنم این بیماری کیف‌دار درادامه‌ی بیماری کودکی‌هایمون (خواندن همه چیز حتی پشت بسته‌های مواد غذایی! ) باشه که این‌جا خودش رو به صورت باکلاس تری نشون داده! :))
آی که چه کیفی دارد این بیماری‌های عجیب و غریب مشترک : *

* صورتی این چند روز که نبودی دانشگاه کلی خاکستری بود...نبینم دیگه مریض باشیا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد