داستانک

شازده کوچولو نگاهم کرد و گفت:«زود باش دیگه،آماده ای؟اصلا درد نداره.یه نیش ماره و تموم.»

آب دهانم را قورت دادم و گفتم:«آماده م شازده کوچولو،بگو ماره بیاد.»
شازده کوچولو گفت:«چشمهاتو ببند و تا سه بشمار.بازشون که بکنی توی سیاره منی،سیاره پاکم.کنار گلم،درخت بائوباب و آتشفشانهای خاموشم.»

من هم سرم را تکان دادم و چشمهایم را بستم.حالا 1000 سال از آن موقع می گذرد.از کجا باید می دانستم شازده کوچولو دنبال یک خدمتکار می گردد تا هر روز آتشفشانهایش را تمیز کند؟!

 

مریم-تیر ۱۳۸۴

 

نظرات 12 + ارسال نظر
الناز یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

داستان زیبایی بود به من هم سر بزن

زهرا یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:29 ب.ظ http://zoz66.blogfa.com

:)

هانیبال دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ http://hipark.blogfa.com

سلام
به حق چیزهای ندیده و نشنیده!
شازده کوچولو هم متقلب از آب در بیاید، پس وای به حال همه ما
سعی می کنم کلاس را بیایم، کلاس شماره چند هست راستی؟
البته بوفه و سلفتان خوب است، قبلاً آنجا مشرف شده ام. اگر می خواهید از مهمان ها پذیرایی کنید،‌من حرفی ندارم.

پرنیان دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ http://vertical-ocean.blogfa.com

توهین وحشتناکی بود!!!
چه جوری کتاب شازده کوچولو رو خوندی که به جای شخصیت معصوم شازده کوچولو چنین شخصیت پلیدی تو ذهنت اومده؟!
تازه...شازده کوچولو که ۳ تا آتشفشان بیشتر نداشت، یکیشم همیشه خاموش بود. پس...تو چقدر تنبلی! D:
(به دل نگیر!)

افروز سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ق.ظ http://golparia.blogfa.com

پروانه های سپید ، پروانه های کوچک ، پروانه های خوب ...

من پروانه بشوم؟ پروانه ی سپید سپید ؟ کوچک کوچک ؟


دنیا برای جیرجیرک ها کوچک است .

باور کن!

دختران کهکشان سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ب.ظ http://galaxygirls.blogfa.com

سلام
من و دوست جونم یه وبلاگ ساختیم که چند روز پیش هم اولین پستمون گذاشتیم...
اومدم خبر بدم تا اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزنی و نظرتو بگی و خوشحالمون کنی.

پس منتظریم....................


به امید دیدار

یاسمین سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:54 ب.ظ

شوخی شوخی با شازده کوچولو هم شوخی؟
بدجنس نبودی مریم ;)
اون ما رو ببره به سیارکش ما حاضریم بائوباب هایش رو هم از ریشه در بیاریم!
(ولی جالب بود:) )

نگار جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ق.ظ http://negar5667.persianblog.ir

سلام!ااااااااااااااااااااوووووووووووووووو...می دونی چند وقت بود نیومده بودم اینجا؟؟؟خودمم نمی دونمD:مهم اینه که اومدم...مگه نه؟داستانتم راستی جالب بود!!!خیلی!

ساحره سفید جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.sahere-sefid.blogfa.com

((:

آخی نازی، خیلی خوشمل بود مریم جونییییییییییییییییییی

منم آپم.. بیا دیگه بی معرفت خانومی p:

منتظرتم .. همیشه .. هر وقت بیای خوشحال میشم ..

شادی جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.warbler1.blogfa.com

سلام دختر گلم. برات دعا کردم . دعا کردیم . با حسنا.
ولی گاهی هم وقتی به اشتباهاتت فکر نکنی به خودت دروغ گفتی

شقایق جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://shabdar-4par.persianblog.ir

...هی یعنی یه دوچرخه ای قدیمی؟

ن شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:48 ق.ظ http://oraynab.persianblog.ir/

پرسید؛ بره منو می خوای ببری کجا؟!...دلم فرو ریخت ... من مانده ام و رنگ گندمزار...
روباه پیر بیچاره....
کم کم و ناگاه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد