*زنگ می زنم به زهرا و برای بار هزارم یک اس ام اس را می فرستم:زهرا به خدا من راضی نیستم.از اون سر شهر توی این شلوغی بیاین این سر شهر.خودم یه روز میام می گیرم.
و زهرا:ما که با هم تعارف نداریم.اصلا اونورا کار داریم.
دیگر اصرار نمی کنم.گوشی را می گذارم و می روم سراغ آهنگ هایم و زیر لب زمزمه می کنم:تو امشب گل نازی!!!
زنگ که می زنند از پله ها سرازیر می شوم رو به پایین.به زهرا می رسم که چه قدر بزرگ شده و شوهرش کارت عروسی را با لبخند می دهد به من.
و من که چندان شبیه لبخند نیستم می گیرمش.
می گوید:متنش رو نمی خونید؟
زهرا را نگاه می کنم و شبیه لبخند می شوم:پشت تلفن قبلا برام خونده زهرا.
سی دی را می دهم دست زهرا:هر چی آهنگ شیش و هشتی داشتم ریختم توش.
زهرا شبیه لبخند نیست.خود لبخند است این روزها.
می روند و من به اتاقم برمی گردم که دست کمی از جنگ جهانی ندارد!وسط آن همه شلوغی چیزی می درخشد.جلو که می روم دفتر مشق کلاس اولم را می بینم.اولین قدم های نوشتن.و تمام خاطراتم را که روی هم انبار شده.کارت های تبریک عید از آدم هایی که نمی دانم الان کجای این دنیایند.مجله های عزیز کودکی ام.و نامه هایی که سر کلاس های خمیازه آور با بچه ها رد و بدل می کردیم...
*همه می روند.من در خانه می مانم و می گویم حوصله ندارم.مامان فشفشه و منور خریده.می روند که از روی آتش بپرند و من می مانم که گوش هایم را بگیرم و فکر کنم کجای بمب ترکاندن لذت دارد؟از پشت پنجره به حجم روشنایی نگاه می کنم که همه جا را انباشته.به دست هایی که با لذت روشن می کنند و به آتش هایی که افروخته می شوند.چراغ ها را خاموش می کنم و خانه تاریک می شود بی هیچ لذتی...
*من هم می روم.می روم تا روشنایی.افروخته ام از حسی که نمی دانم چیست.دستی آبی روی آتشی می ریزد و من فکر می کنم:کاش دستی بود که خاموشم می کرد...
سلام خوبی؟
مبارک باشه عروسیه دوستت.
منم از این بمب ترکوندنا متنفرم اما امسال خیلی خوش گذشت کلی بزن بکوب بود :دی
دوست داشتی طفای مام بیا خوشحال میشم عزیزم.
بای.
کاش دستی بود که خاموشم می کرد...
حرفی بود که خیلی بهش احتیاج داشتم...
یاد این شعر شاملو افتادم: وچشمانت راز آتش است ...
سبز باشی
سلام...
بیان لطیف یک احساس آشنا...! ولی این احساس نه به آتش اجازه خاموش شدن با آب میدهد و نه میتواند تو را خاموش کند...! شعله هایت سوزان تر از گذشته.....
از اینجاش خیلی خوشم اومد که کجای بمب ترکاندن لذت داره
گاهی فکر می کنم خودم را به ...
خاموشت می کرد؟ حیف نیست؟
حکایت همون خنکای مرهمی بر شعله زخمی و نه شور شعله بر سرمای درون؟...
بی حوصلگی و خستگی و... نشونه های پوست انداختن هستن و شاید پاره کردن پیله.
شاید داری پروانه می شی مریم جان.
مبارکه . . .
سلام دوست عزیز... مرسی از لطفت. میدونی که منم خیلی خیلی خیلی دوست دارم.. یادت که میاد ! ...
میدونی این روزا یه کمی گرفتارم برای همینه که کمتر پیدام میشه...
تو خودت خوبی ؟
منم مثل تو هستم. از این آتیش بازی چیزی درک نمیکنم.
ترجیح میدم نبینم.. امسال که سردرد شدم ...
ولی خوب . بد نیست یه تفریحی برای اونایی که بهشون خوش میگذره ، باشه ..
می بوسمت هزار بار عزیزم.
سال نو پیشاپیش مبارک باشه
شب بخیر و موفق باشید
سلام مریم جان
ممنون از نظر زیبایی که گذاشتی!
پستتو خوندم
همه می رن و خودمون برای خودمون می مونیم...!
موفق باشیییییییییییییییی
قربانت تینا
سلام دوست باقی مانده
من به روزم
!!!!منتظر
عروسیشون مبارک. خوش بگذره. ما که چند سالی هست عروسیامونم عزا ست. اصلا ملت ماتم زده ای شده ایم.
سلام
توجه توجه توجه ((((((( وبلاگ نوروز )))))) وبلاگ رسمی گروه عاشقان در مورد نوروز افتتاح شد.
دوستان خوب گروه عاشقان ، در آستانه نوروز و جشنهای نوروزی گروه عاشقان وبلاگ اختصاصی خود را که در این خصوص ایجاد شده خدمت یاران خود معرفی می کند ،(( وبلاگ نوروز سومین وبلاگ از گروه عاشقان در آبان 1385 ایجاد شد ))و الان با نزدیک شدن به نوروز فعالیت خود را رسما آغاز می کند .
خوشحال می شویم تبادل لینک داشته باشیم ، ممنون می شویم وبلاگ شماره 3 گروه عاشقان را با نام (( نوروز ))در وبلاگتان لینک نمایید .
دلم می خواد بنویسم اما زمانی که به نوشتن فکر می کنم دستم دلم و مغزم یکباره با هم از کار می افتن دیگه تو اون لحظه هیچ چیز نمی تونه به من کمک کنه
مریم جان بادرودی گرم.......
نخست نو روزپی خجسته وبهاردل انگیز وسال نو برشما تهنیت باد دوست قدیمی.....
ودوم اینکه من به دنبال همان مریم پرشورواحساس سال ها پیش می گردم ندیدی شما اورا؟؟
مریم جان نوشه هایت همیشه دوست داشتنی اند ولی مدتی است رگه خاصی درآن می بینم......
همیشه روشن ونورانی وشرشارازامید ودلگرم می خواهمت
دوست ودوستدار قدیمی شما....... سهیک
* دوست دارم بدونم شبیه لبخند شدنت چه شکلیه! این شکلیه؟ :دی
*گوشاتو بگیر!... بوم!...
*فکر نکن... گرم بمون!...