این که فقط در نوشتن تنبل شده ام یا اصولا و کلا،دقیقا معلوم نیست!
فقط می دانم این روزها بی حوصله ام.دلم برای اتاق قدیمی ام تنگ شده و غیر از خوابیدن تنها کار مفیدم در یک هفته ی اخیر عبارت بود از نقد فیلم خواندن وآب دادن به گلدانها!
هیچ یک از فیلم های جشنواره را ندیده ام اما می توانم هر فیلم را از زوایای مختلف بررسی کنم و نقدی جامع از هر کدام بگویم برایتان،از بس که روزنامه ها و وبلاگها و سایت های سینمایی را مرور کرده ام!
امید بهبودی هم می رود ضمنا،نگار آمده.پنج شنبه قرار است با بچه ها برویم پیتزا خوران.چهارشنبه هم همایش داستان کوتاه است و سالینجر عزیز!
ضمنا کلاس سه تار هم هست و من ممنونم به خاطر بهانه های کوچک خوشبختی!
سلام
بدون..روزی که قرار بشه بنویسی ...اونوقته دل و دستت یکی بشن..و بنویسی...
خوبه که دل به بهانه های کوچک خوشبختی می دی
من که تا قبل از اینکه این مریضی دمار از روزگارم در بیاره فعال بودم!...
می گن این ویروس مید این کربلا کار شیطان بزرگ آمریکاست تا بین شیعه و سنی تفرقه بندازه... باید عرض کنم که موفق هم شده!... من اگر موقعیتشو داشتم میپکوندمشون تا از شر این مریضیای تخمی تخیلیشون راحت شن همه! بیشتر از همه خودم :( چه میکنه این ویرووس!
منم آب دادن به گلدون زیاد تماشا میکنم!... البته گلدون که چه عرض کنم... مجموعه ای از کاکتوس و لوبیای سحر آمیز... البته مدتیه به علت نبود وقت از تماشای آب دادن به آلوئه ی غول پیکر و ایضا سحر آمیز به علت واقع بودن در طرفای پشت بوم بی نصیب موندیم!
- فک کنم مشخصه که من الان تب دارم نه؟... خوب دارم دیگه!
ps1 پیتزا دوست میداریم!
ps2 ... حیف دیگه مثل قدیم حال نمیده این ps2 ... امان از این قصه ی همیشگیه نو و کهنه ی دلازار...
ps3 طلبه ایم!... پدیده ی خوف ناکیه!... چشم به راه devil may cry 4...
ps4 اوووه کو تا بیاد!... من جشنواره ای نیستم ولی طلبه ی تماشای فیلم کوتاهای شرکت کننده هستم!
ps5 در راستای جستجوی خانه به خانه برای fret wire اعم از نیکل ۱۸٪ و stainless steel ( به یکیشم راضی ایم!) ما سر از امورات مربوط به تار و سه تار هم در آوردیم ولی ننتیجه.... نچ!... امان از این اوضاع قمر در عقرب که آخر سر هم مارو مجبور میکنن دست به دامان آمریکای جهان خوار و بنیادهای ملعون و غربی ای مثل DHL و FedEx بشیم!... حالا کو پولش... خودش سوالیه!... مهم اینه که انرژی هسته ای حق مسلم ماست... ولی fret wire هنوز تو لیست حقوق مسلم ما نیست...
ps6 من برم چند حبه قرص بندازم بالا بلکه فرجی شه و ما زنده بمونیم!
خدا رحم کنه که حوصله نداری وگرنه باید دعا میکردیم خدا حوصله خوندن وبی ما را افزونتر از همیشه بفرماید
سلام مریم خانوم
بی حوصلگی ، روان پریشی ، جنگ اعصاب ، دله تنگ ، خلقه گرفته ، غم باد و ... یه زمانی خیلی نادر بود و وقتی مردم میشنیدن که فلانی مثلا افسردگی گرفته ، کلی تعجب میکردن و با خودشون میگفتم : "خدا به دور ، این دیگه چه صیغه ایه ، نکنه مرض جدیدی کشف شده و ما ازش بی خبریم !" اما الان تا دلت بخواد آدم مالیخولیایی دور و ورمون ریخته (یکیش همون کامنت نویسه هست که یه کم طفلی کم داره ؛ اسمش چی بووود؟!.... آهان یادم اومد ، غریبه !)
خلاصه این حناها دیگه در جوامع امروزی ، رنگی به رخساره ندارن . گاهی وقتها به حنا حسودیم میشه (!) البته این حنا اون حنا نیست هاااا ... منظورم همون حنا ، دختری در مزرعه بود ! (کارتونش رو یادته ؟!) اون طفلی هر چند که بی کس بود اما لااقل یه کاری برای کردن داشت . اما ما چی ؟ فعلا تنهایی هامون رو علل حساب با بی کسی تقسیم میکنیم تا اینکه اگه خدا بخواد ، جای خالیه غربتمون با فرار از خویشتن پر بشه !!!
کارنوالیست این کاروان دنیا که نگو و نپرس ...
خوب این پست هم مثل فیلم زیر تیغ ، به جای کامنت ، غم نامه شد (!) و از اونجا که من اصلا اهل مرثیه سرایی نیستم ، بهتره که متنم رو کمی متفاوت تمام کنم . چند وقت پیش یکی از رفقا "پی امی" برام گذاشت که خوندنش خالی از لطف نیست (شاید به اندازه نیم میلیمتر ، گوشۀ لبهاتون به دو طرف صورت کشیده بشه و دیگران گمان کنند که خدایی نکرده دارید میخندید ! در صورت بروز این حالت اصلا نگران نشید ، کاملا طبیعیست ، امکان وقوعش برای همه محتمله ؛ حتی شما دوست عزیز !!!)
«« تنبلهای عزیز توجه فرمائید راهکار های جدید رسید : 1. روزها استراحت کنید تا شبها بتوانید راحت بخوابید. 2. در نزدیکی تختتان صندلی راحتی بگذارید، تا اگر از خواب بیدار شدید، روی آن بنشینید و استراحت کنید. 3. خوابیدن به نشستن، نشستن به ایستادن، ایستادن به راه رفتن الویت دارد. 4. جایی که می توانید بنشینید چرا می ایستید. 5. کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا. 6. اگر حس کار کردن به شما دست داد، کمی صبر کنید »»
یا حق
چند روز پیش با خودم فکر می کردم که چند تا کتاب هست که نخوندم ولی نقدشونو خوندم و درست مثل اینه که خوندمشون! این یعن فاجعه!
یعنی اینکه وظیفه اندیشیدن و برداشت کردن را به یکی دیگه بسپری! وخودت خلاص...
ولی با پیتزا و سه تار موافقم!
مریم احساس می کنم به طرز شدیدی در بسیاری از دیوونگی ها شبیه همیم.مثل خواندن نقد های فیلم های ندیده:)و تصور کردن اونا تو ذهن و نتیجه گیری و سیمرغ دادن:)
اون نظر نفر اول(واگذاری فکر کردن به دیگری) برام خیلی جالب بود.
ولی با چیزایی که ازت دیدم این تنبلیت موقتیه.مثل من نیستی که تحت تاثیر توذوق خوردگی ناشی از فوق العادگی! دانشگاه ترم یک رو همش در خواب سپری کنی!!
راه حل من برای خودم(بعد ۶ماه!) این بود که فکر کنم به روزای قبل دانشگاه. روزای کنکور.رویاهایی که برای بعد از قبولی می دیدی.هدف ها و...بالاخره به خودم اومدم و دیدم خودم رو الکی الکی دادم دست زمان.بالاخره چند وقتیه بیدار شدم!
اما حس می کنم مال تو این طوری نیست.شاید از خستگیه.بالاخره یک کم تعطیلات هم لازمه خانم نویسنده:)
همه ی این پرچونگی ها رو کردم که بگم سالینجر بی من؟:((
هرچند بهتره به جای کامنت گذاشتن فردا بپرسم که چه خبره.
من هم دلم بهانه های کوچک جوشبختی می خواد.. تو این دانشگاه سرد...
بازم خوبه
حوصله ندارم چیزی بنویسم . امدم ببینم چه خبره فقط همین
سلام. چطورى؟ کدوم عکسم رو ؟! موبایل نگار ؟ :پى! منم عکس تو رو دیدم. با اون عکس قبلى که ازت دیده بودم کلى فرق کرده بودى. انشاءالله این دفعه اومدى مشهد ببینیم همدیگه رو !
سلام
انگار قرار بود خودمونی مطلب بنویسی نه اینجور کتابی !
سلام مریم جان دوچرخه ای!!!
ممنون که به وبم اومدی عزیز....معلومه مطلبم تلمیح داشت!
من عاشق سه تار و سنتورممممممممممممممممم!!!!!
ایشالا کنسرتی چیزی گذاشتی ...من هم مزاحم میشم!
موفق باشییییییییییییییی
تینا
خوشحالم از خوشبخت بودنت.
سلام
جالبه.........
پس نگار آمده........؟؟؟؟
پیتزا خوران؟؟؟؟؟؟
با همایون آپ شدم
خوشحال میشم سری بزنید
منتظرتون هستم
پیتزا خوران خوش بگذره ...
یا حق
ص...لام!
خـــوش بگذره پیتزا خوران!
چه حـــالـــی میده آدم اوقات فراغت زیاد داشته باشه ها!
با
با
ی
سلام مریم جون..
متن جالبی بود...
راستی ممنون که بهم سر زدی گلم ...
منم سه تار می زنم...
من شما رو لینک می کنم ( البته با اجازه )
بازم پیشم بیا
سلام ........ممنون که به وب ما سر زدید اما بیشتر منظور من از این دست نوشته ها نگاه غیر متعارف به زندگیمونه ......شاید بتونیم اینطوری خو درا بهتر بشناسیم ..بقیه نوشته هامو هم که بخونیید شاید رگه هایی از این دست توش باشه!........موفق باشید
سلام
ازاینکه به من سر زدی ممنون
از اینکه سری به خلوت تنهایت زدم خوش حالم
باز هم سر بزن
یا حق
خدانگهدار
سلام
ممنون که سر زدین
عجب پس شما هم سه تار میزنید
خیلی زیباست
میشه بپرسم با کدوم استاد و چه مدت کار کردین؟؟؟؟؟
ممنون
یا حق
سلام!
... ولی نوشتن بهانه ای کوچک برای خوشبخت بودن نیست !
.... خیلی بزرگه!
موفق باشی
صدر
اینجا وببلاگ اختصاصی استاد ذوالفنون است . خوشحال می شیم به ما سر بزنید و ما را از نظراتتان مطلع کنید
متتشکرم
مریم گلی ... یه شعر تو وبلاگم نوشتم.. میتونی بخونی! مرسی
مریم جان بادرودی گرم........
خوبی نازنین دوست قدیمی؟
چه خوب که همه چیزمهیاست... پس چرا بیحوصلگی
برایت بهترین آزوهارادارم نازنین........
درضمن لطف کن بمن بگو که یاداشت دیگری بنام مریم ازشماست یاخیر............ ممنونم
سلام
سری بزنید بد نیست.
و خداوند به خاطر شکوفه های کوچک چشم انتظار پاسخی است
نه به خاطر دریا
نه به خاطر جنگل ...
( نقل به مضمون از ابیند رانات تاگور )
سلام من رو یادته؟
سلام مریم جان
ممنونم از محبتت
گاهی این بی حوصلگی ها پیش میاد
اینقدر غرق روزمرگی می شیم که همه چیز تکراری به نظر می رسه ...
همایش سالینجر
خوش بگذره
کلاس سنتورم که عالیه
همیشه شاد و پیروز باشی .
منم میخوام ..........از اون بهانه های کوچک خوشبختی ...
می خواستم بگم نمی دونی چقدر دلم برای خوندن نوشته هات تنگ شده بود ، دیدم اگه همون مریم همیشه ی خودم باشی کار سختی نیست فهمیدنش!
چند وقتی بود سری نزده بودم به وبلاگت ، البته خوشحالم از این موضوع ، جون الان که اومدم می فهمم چقدر دلم برات تنگ شده.
می خواستم به سبک خودمون برات نامه بنویسم اما آدرس جدیدت رو نگرفته بودم!
می بینی؟ مسئله ای اینقدر بدیهی رو این همه وقت فراموش کرده بودم!
سلام
تقزیبا ماهی یه بار آپ میکنی دیگه؟؟؟
خوش به حالت که بهانه های کوچک خوشبختی داری
بهت نمی گم بهم سر بزن
چون صلاح نیست
بهتره نخونی نوشته های منو
فقط خوش باش
اینو برای تو و تمام دوستای پاکم می خوام
کاش همه مثه تو بودن مریم
ساده بی شیله پیله دوست داشتنی مریم
کاش همه مثه تو بودن
آدم بودن
نه تو حوایی
و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....