مامان دستش شکسته و نمی تواند رانندگی کند.من می نشینم پشت فرمان.
راهنمای راست می زنم و می پیچم به چپ از بس که هول شده ام.
بوق وحشتناک و ممتد ماشین پشت سر.
سرم را برمی گردانم تا عذرخواهی کنم که مامان جیغ می زند:حواست کجاست؟جدول!
فرمان را برمی گردانم و بین دو ماشین قیچی می شوم.
هوس می کنم ماشین را همین وسط پارک کنم.وسط خیابان خط کشی شده،بین دو خط سفید.
***
گاهی روزها شبیه خیابان درازی می شوند.پر از خطوط سفید و چراغ های قرمز و سبز.آدم ها شبیه ماشین هایی می شوند که چراغ های قرمز را رد می کنند تا زودتر برسند.ماشین هایی که گاهی پنچر می کنند،گاهی تصادف می کنند،گاهی گم می شوند...
گاهی هم چراغ سبز می شود.اما آدم ها دوباره حرکت کردن را فراموش می کنند و می مانند پشت چراغ.
و می مانند پشت چراغ
و می مانند پشت چراغ....
میدونستم تو راننده بشو نیستی!
هیچ وقت پشت چراغ سبز نمونی عزیز....
موفق باشی...
آخرش چی شد ؟! D:
زندگی یک خیابان دراز است ...
که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد ...
نه بابا. اما اصولن تا شما هستی و مینویسی ما چرا دست به قلم ببریم ؟! جدن میگم.
بادرودی گرم خدمت دوست نازنین وقدیمی مریم جان
خوبی خانم آموزگارمهربان؟
نوشته هایت همیشه ساده وروان ودلچسبند
ودرپشت این واژه ها یکدنیا پیام وخاطره نهفته است
مریم نازنینی که درنوجوانی شروع به نوشتن کرده واکنون جوانی است با کوله باری از سالها خواندن ونوشتن
افتخاردوستی با شماراغنیمت می دانم وبرایت بهترین آرزوهارادارم......... نازنین مریم
ارادتمندودوستدارشما............. سهیک
کاش می شد همون جا کنار زد و کمی استراحت کنم و دو باره به را بیفتم
اگر دنده عقب زندگی کار می کرد بد نبود
salam,omidvaram hale hame khob bashe,be nazare man hala ke be ghole tina jan dande aghab to zendegi nist behtare say konim hamishe dorost ranandegi konim va rahamona dorost berim ke niyazi be bargasht nabasheeeeee.omidvaram cheraghe zendegiton hamishe sabz bashe
سلام عزیزم
وبلا گ زیبائی داری
تا حالا میدونستین می تونین پسوردی،رو XP بذارین که احدی( حتی هکرهای عزیز ) نتونن وارد XP بشن؟
به وبلا گ من بیا تا اطلاعات کامل در این باره به شما عرضه کنم.
یکی شروع به وبلاگ نویسی کرده !
www.giver.blogfa.com
من جای مامانت بودم هیچ وقت سوار ماشینت نمی شدم....خودمم باشم که اصلا طرف ماشینت نمی رفتم!!!! قاتل!!!!
معرکه بود مریم خانم
لذت فراوان بردیم از خواندن این پست
دست مریزاد
سلام مریم جان
نمی دونستم دوباره شروع به نوشتن کردی
راستی بلا نگفتی چی قبول شدی؟
و یه چیز دیگه : اینکه من مرحله ۲ قبول نشدم و نتونستم ۳ ماه تموم جایی که عشقم زندگیم اونجا بود باشم... اما سه ماه واقعا وجودم اونجا بود...باشگاه رو میگم!
:*
جواب سوالمو با خوندن پستهای قبلیت گرفتم...تبریک...
ادبیات رشته ی فوق العاده ایه.امیدوارم بتونی ارزش شو درک کنی...
سلام بزرگوار
خیلی به ندرت پیش میاد که برای اولین بار یک وبلاگ رو باز کنم و در همون دفعه اول کامنت بگذارم (!) اما این دفعه دست به خرق عادت زدم . فکر کنم این لحظه برای غریبه یک لحظه ی کاغذی خواهد بود !...
اصولا عبارات آغازین یک ناآشنا ٬ بیشترین تاثیر رو در ذهن طرف مقابلش میگذاره چرا که اولین عامل شناخت ٬ همین کلماتی هستند که در هم گره میخورند . لذا سعی میکنم که از رفتن به حاشیه خودداری کنم و در این کامنت آغازین به گفتن حس حاضرم اکتفا کنم ...
راستش رو بخواهید دو عامل مهم در این وبلاگ نظرم رو به خودش جلب کرد . اولا صداقتش (من صداقت رو جزء اصلی بقای روابط اجتماعی میدونم و معمولا وجود و یا عدم وجودش رو بخوبی حس میکنم) دوما انسجام مطالب با وجود تنوع (فکر میکنم که شما برای نوشتن مطالب تون ٬ مثل بعضی از وبلاگها به صحنه سازی و ساختن صور خیالی و احساسات ذهنی روی نیاوردید و همین عامل موجب یک رنگی ظاهر و باطن وبلاگتون و در نتیجه انسجام پست هاتون شده)
خلاصه طی یک نظر کاملا غیر کارشناسانه و برگرفته از احساسات تام (!) میتونم بگم که وبلاگ منحصر به فردی دارید و امیدوارم که با همین زیبایی و شور و نشاط باقی بمونه * انشاء ا...*
((در ضمن من اصولا آدم جدی ای نیستم و خودم رو کشتم که چهار خط رسمی بنویسم !))
یا حق (نیمکت تنهائی من)
جاده ی بی انتها... لاشه ی ماشین های در راه مونده... برای ایستادن نیازی به چراغ نیست... ( برگرفته از ویدئوی nocturna از MoonSpell)
زیبا و ساده می نویسی
موفق باشی
سلام بزرگوار
خوب ، بعد از آشنایی اولیه بهتره که بریم سر وقت پست های اولیه (!)
از اینکه از همون روزهای آغازین کارتون ( خرداد 82 ) با وبلاگ و نوشته های شما همراه نشدم ، خیلی حیفم آمد ؛ به هر حال امروز رو باید غنیمت بشمارم چرا که غم دیروز ، باری رو از دوش فردا برنمیداره و از دست دادن امروز جز حسرت فردا ، ارمغان دیگری نداره .
شعر لحظه های کاغذی که به گفته خودتون منشأ نام گذاری این وبلاگ هم هست "سه سال پیش که عنوان وبلاگم رو از روی یکی از شعراشون برداشتم و همون شعر شد پست اولم،فکر نمی کردم ..." مثل اکثر آثار استاد امین پور غنی ، زیبا ، عمیق و پرمحتواست . من رو به یاد این شعر (که البته نمیدونم شاعرش کیست!) میندازه :" خستم از لبخند اجباری / خستم از حرفهای تکراری / خسته از خواب فراموشی / زندگی با وهم بیداری / این همه عشقای کوتاهُ / این تحمل های طولانی / سرگذشت بی سرانجام ِ/ گمشدن تو فصل طوفانی ..." از اینکه میبینم شما هم مثل خیلی از جوانان با ذوق ایرانی ، به شعر و شاعری علاقه مندید ، خیلی خوشحالم . به نظر من شعر ، موجب جلای روح و صفای نفس آدمی میشه و با وجود این ادبیات غنی پارسی ، میتونیم لحظه های کاغذی مون رو به بهترین نحو پر کنیم (!)
خوب دیگه برای امشب کافیه . هر چند که میخواستم چند سطری هم در مورد خیابان افکارتون قلم بزنم اما محدودیت وقت ، مجال این مهم رو ازم گرفت .
پیروز باشید
یا حق
سلام مریم عزیز
:)
ممنون از لطف و توجهت
وااااای
چند وقته که نیومدم اینجا ؟؟!!!
خوشحالم که دوباره قالب قبلیتو احیا کردی
دیدن امثال تو که سالهاست بلاگسکای رو سرپا نگهداشتین قوت قلبیه برای پیرمردایی مثل مسیح
سربلند بمونی و ایرونی
مرسی قدرت تشبیه ، خوشم میاد که میری تو ژرف ناها !! . . .
تا حالا شنیدی یکی ترمز بریده افتاده تو دره . کاش همیشه با رفتن به ته دره همه چیز درست می شد . اما نمی شه
جون من بی خیال شو
با اتوبوس برو
راننده و رانندگی تو تهران همینه دیگه!...
زیاد سخت نگیرید...
با
با
ی
یه جا خوندم:
عوام فکر می کنند که چراغ قرمز برای عبور کردن و چراغ سبز صرفا برای تاکید بیشتر است!!
نظرت چیه؟!
من واقعا دلم برات تنگ شده. واقعا... .
سلام. احساس صمیمیت ! وبلاگ قشنگی داری... به ما هم سر بزن.
قبول کن گاهی ماندن بهتر از تخته گاز رفتن است، یا راهنمای راست زدن و به چپ پیچیدن ، راستی آخر ماشین را کجا پارک کردی؟؟
همیشه مشام اینجا رو می خونم یه حس خوب می گیرم اما چرا هیچ وقت نظر نذاشتم؟!!!
پس آخر کار جدولو حل کردی .به منم سر بزن .
زندگی همین روزهاس و روزها همین زندگی...شاید هم همین خیابان...
خوندم ... نفهمیدم !سادگی هضمش سخته.......ما همه لقمه دور سر می پیچونیم
سلام
وبلاگ قشنگی دارین.....
متنتون هم خیلی جالب بود....
تقریبا در حال و هوای نگار مینویسین ....
موفق باشین و صدای تک مضراب منم بشنوین
منتظر نظراتتون هستم
یا حق
سلام بزرگوار
من 6 ساعت برای شما آن لاین (!) کامنت نوشتم ، وقتی میخواستم بفرستم پیغام خطا گرفت و هیچی به هیچی (!) بقول یکی از بچه ها حتما حکمتی در کار بوده (-:
از بین تمام اون مطالبی که نوشته بودم ، به دلیل ضیق وقت فقط به آخرین مطلبم اشاره میکنم .
منتظر اظهار نظر شما در مورد آخرین پستم هستم . البته اگه نیمکتم رو لایق نظرتون میدونید ...
یا حق
سلام مریم گلی خوبی ؟
هی ما میایم...
هی تو نیستی...
هی دلمون تنگ میشه...
سلام دوست من
وبلاگ زیبا و جالبی داری ...
با مطالب قشنگتر...
اگه وقت کردی پیش منم بیا...
خیلی خوشحال میشم
و آدم های پشت سر بوق میزنند...
حرکت کن! حرکت کن!
اما ...
استارت میزنی... روشن نمی شود...
پیاده میوی... خلاص میکنی... خودت را به گوشه ای میکشی...
و منتظر میمانی...
خسته ی خسته...
.
.
.
بلند شو! حرکت کن! تنها خودت میتوانی به خودت کمک کنی!
کسی برای تو نگه نمیدارد!
سلام
قبلا شما به سر نزدید؟
پیروز