سبز،قرمز،زرد

مامان دستش شکسته و نمی تواند رانندگی کند.من می نشینم پشت فرمان.

راهنمای راست می زنم و می پیچم به چپ از بس که هول شده ام.

بوق وحشتناک و ممتد ماشین پشت سر.

سرم را برمی گردانم تا عذرخواهی کنم که مامان جیغ می زند:حواست کجاست؟جدول!

فرمان را برمی گردانم و بین دو ماشین قیچی می شوم.

هوس می کنم ماشین را همین وسط پارک کنم.وسط خیابان خط کشی شده،بین دو خط سفید.

***

گاهی روزها شبیه خیابان درازی می شوند.پر از خطوط سفید و چراغ های قرمز و سبز.آدم ها شبیه ماشین هایی می شوند که چراغ های قرمز را رد می کنند تا زودتر برسند.ماشین هایی که گاهی پنچر می کنند،گاهی تصادف می کنند،گاهی گم می شوند...

گاهی هم چراغ سبز می شود.اما آدم ها دوباره حرکت کردن را فراموش می کنند و می مانند پشت چراغ.

و می مانند پشت چراغ

و می مانند پشت چراغ....

 

 

نظرات 38 + ارسال نظر
بن بست چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ب.ظ http://bonbast.blogspot.com

میدونستم تو راننده بشو نیستی!

نسیم چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ب.ظ http://oraynab.persianblog.com/

هیچ وقت پشت چراغ سبز نمونی عزیز....
موفق باشی...

من خودم و مسعود چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

آخرش چی شد ؟! D:

معصومه پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:13 ق.ظ http://sometimes.blogsky.com

زندگی یک خیابان دراز است ...
که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد ...

زهرا پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ق.ظ http://obscurity.persianblog.com

نه بابا. اما اصولن تا شما هستی و می‌نویسی ما چرا دست به قلم ببریم ؟! جدن میگم.

آخرین ترانه ی باران پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

بادرودی گرم خدمت دوست نازنین وقدیمی مریم جان

خوبی خانم آموزگارمهربان؟

نوشته هایت همیشه ساده وروان ودلچسبند

ودرپشت این واژه ها یکدنیا پیام وخاطره نهفته است

مریم نازنینی که درنوجوانی شروع به نوشتن کرده واکنون جوانی است با کوله باری از سالها خواندن ونوشتن

افتخاردوستی با شماراغنیمت می دانم وبرایت بهترین آرزوهارادارم......... نازنین مریم

ارادتمندودوستدارشما............. سهیک

تینا پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.tina90.blogfa.com

کاش می شد همون جا کنار زد و کمی استراحت کنم و دو باره به را بیفتم
اگر دنده عقب زندگی کار می کرد بد نبود

pesare_mosbate100 پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ

salam,omidvaram hale hame khob bashe,be nazare man hala ke be ghole tina jan dande aghab to zendegi nist behtare say konim hamishe dorost ranandegi konim va rahamona dorost berim ke niyazi be bargasht nabasheeeeee.omidvaram cheraghe zendegiton hamishe sabz bashe

محمد@ پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ http://mofae.blogfa.com

سلام عزیزم
وبلا گ زیبائی داری
تا حالا میدونستین می تونین پسوردی،رو XP بذارین که احدی( حتی هکرهای عزیز ) نتونن وارد XP بشن؟
به وبلا گ من بیا تا اطلاعات کامل در این باره به شما عرضه کنم.

علی مرسلی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

یکی شروع به وبلاگ نویسی کرده !
www.giver.blogfa.com

پرنیان جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:30 ق.ظ

من جای مامانت بودم هیچ وقت سوار ماشینت نمی شدم....خودمم باشم که اصلا طرف ماشینت نمی رفتم!!!! قاتل!!!!

پدرام جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:35 ق.ظ http://pedrum.com

معرکه بود مریم خانم
لذت فراوان بردیم از خواندن این پست
دست مریزاد

سپیده الوندی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ب.ظ http://sepideh1386.persianblog.com

سلام مریم جان
نمی دونستم دوباره شروع به نوشتن کردی
راستی بلا نگفتی چی قبول شدی؟
و یه چیز دیگه : اینکه من مرحله ۲ قبول نشدم و نتونستم ۳ ماه تموم جایی که عشقم زندگیم اونجا بود باشم... اما سه ماه واقعا وجودم اونجا بود...باشگاه رو میگم!
:*

سپیده الوندی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ب.ظ http://sepideh1386.persianblog.com

جواب سوالمو با خوندن پستهای قبلیت گرفتم...تبریک...
ادبیات رشته ی فوق العاده ایه.امیدوارم بتونی ارزش شو درک کنی...

غریبه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ

سلام بزرگوار

خیلی به ندرت پیش میاد که برای اولین بار یک وبلاگ رو باز کنم و در همون دفعه اول کامنت بگذارم (!) اما این دفعه دست به خرق عادت زدم . فکر کنم این لحظه برای غریبه یک لحظه ی کاغذی خواهد بود !...
اصولا عبارات آغازین یک ناآشنا ٬ بیشترین تاثیر رو در ذهن طرف مقابلش میگذاره چرا که اولین عامل شناخت ٬ همین کلماتی هستند که در هم گره میخورند . لذا سعی میکنم که از رفتن به حاشیه خودداری کنم و در این کامنت آغازین به گفتن حس حاضرم اکتفا کنم ...
راستش رو بخواهید دو عامل مهم در این وبلاگ نظرم رو به خودش جلب کرد . اولا صداقتش (من صداقت رو جزء اصلی بقای روابط اجتماعی میدونم و معمولا وجود و یا عدم وجودش رو بخوبی حس میکنم) دوما انسجام مطالب با وجود تنوع (فکر میکنم که شما برای نوشتن مطالب تون ٬ مثل بعضی از وبلاگها به صحنه سازی و ساختن صور خیالی و احساسات ذهنی روی نیاوردید و همین عامل موجب یک رنگی ظاهر و باطن وبلاگتون و در نتیجه انسجام پست هاتون شده)
خلاصه طی یک نظر کاملا غیر کارشناسانه و برگرفته از احساسات تام (!) میتونم بگم که وبلاگ منحصر به فردی دارید و امیدوارم که با همین زیبایی و شور و نشاط باقی بمونه * انشاء ا...*
((در ضمن من اصولا آدم جدی ای نیستم و خودم رو کشتم که چهار خط رسمی بنویسم !))
یا حق (نیمکت تنهائی من)

ققنوس شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:40 ق.ظ

جاده ی بی انتها... لاشه ی ماشین های در راه مونده... برای ایستادن نیازی به چراغ نیست... ( برگرفته از ویدئوی nocturna از MoonSpell)

بی نام ونشان شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:48 ب.ظ http://daftarmashgh.blogfa.com

زیبا و ساده می نویسی
موفق باشی

غریبه شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:56 ب.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

سلام بزرگوار
خوب ، بعد از آشنایی اولیه بهتره که بریم سر وقت پست های اولیه (!)
از اینکه از همون روزهای آغازین کارتون ( خرداد 82 ) با وبلاگ و نوشته های شما همراه نشدم ، خیلی حیفم آمد ؛ به هر حال امروز رو باید غنیمت بشمارم چرا که غم دیروز ، باری رو از دوش فردا برنمیداره و از دست دادن امروز جز حسرت فردا ، ارمغان دیگری نداره .
شعر لحظه های کاغذی که به گفته خودتون منشأ نام گذاری این وبلاگ هم هست "سه سال پیش که عنوان وبلاگم رو از روی یکی از شعراشون برداشتم و همون شعر شد پست اولم،فکر نمی کردم ..." مثل اکثر آثار استاد امین پور غنی ، زیبا ، عمیق و پرمحتواست . من رو به یاد این شعر (که البته نمیدونم شاعرش کیست!) میندازه :" خستم از لبخند اجباری / خستم از حرفهای تکراری / خسته از خواب فراموشی / زندگی با وهم بیداری / این همه عشقای کوتاهُ / این تحمل های طولانی / سرگذشت بی سرانجام ِ/ گمشدن تو فصل طوفانی ..." از اینکه میبینم شما هم مثل خیلی از جوانان با ذوق ایرانی ، به شعر و شاعری علاقه مندید ، خیلی خوشحالم . به نظر من شعر ، موجب جلای روح و صفای نفس آدمی میشه و با وجود این ادبیات غنی پارسی ، میتونیم لحظه های کاغذی مون رو به بهترین نحو پر کنیم (!)
خوب دیگه برای امشب کافیه . هر چند که میخواستم چند سطری هم در مورد خیابان افکارتون قلم بزنم اما محدودیت وقت ، مجال این مهم رو ازم گرفت .
پیروز باشید
یا حق

مسیح یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام مریم عزیز

:)

ممنون از لطف و توجهت

وااااای

چند وقته که نیومدم اینجا ؟؟!!!

خوشحالم که دوباره قالب قبلیتو احیا کردی

دیدن امثال تو که سالهاست بلاگسکای رو سرپا نگهداشتین قوت قلبیه برای پیرمردایی مثل مسیح

سربلند بمونی و ایرونی

:: M y V i e w :: یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ http://5aber.mihanblog.com

مرسی قدرت تشبیه ، خوشم میاد که میری تو ژرف ناها !! . . .

هستی یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.pedrum.com

تا حالا شنیدی یکی ترمز بریده افتاده تو دره . کاش همیشه با رفتن به ته دره همه چیز درست می شد . اما نمی شه

مترسک پوشالی یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ب.ظ

جون من بی خیال شو
با اتوبوس برو

[ بدون نام ] یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://doxy.blogsky.com

راننده و رانندگی تو تهران همینه دیگه!...
زیاد سخت نگیرید...

با
با
ی

رضا یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ب.ظ http://delshodegan.blogsky.com

یه جا خوندم:
عوام فکر می کنند که چراغ قرمز برای عبور کردن و چراغ سبز صرفا برای تاکید بیشتر است!!
نظرت چیه؟!

شادی دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ق.ظ http://warbler1.blogfa.com

من واقعا دلم برات تنگ شده. واقعا... .

تدبیر دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ب.ظ http://tadbir.mg-blog.com

سلام. احساس صمیمیت ! وبلاگ قشنگی داری... به ما هم سر بزن.

هولدن کالفیلد سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ http://holdencaulfeild.blogfa.com

قبول کن گاهی ماندن بهتر از تخته گاز رفتن است، یا راهنمای راست زدن و به چپ پیچیدن ، راستی آخر ماشین را کجا پارک کردی؟؟

سحر سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ

همیشه مشام اینجا رو می خونم یه حس خوب می گیرم اما چرا هیچ وقت نظر نذاشتم؟!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://AKKASKHANE.BLOGFA.COM

پس آخر کار جدولو حل کردی .به منم سر بزن .

نارسیس سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:07 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

زندگی همین روزهاس و روزها همین زندگی...شاید هم همین خیابان...

مهدی چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.dadkhah.persianblog.com

خوندم ... نفهمیدم !سادگی هضمش سخته.......ما همه لقمه دور سر می پیچونیم

مضراب مست شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:26 ق.ظ http://mezrabemast.blogfa.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارین.....
متنتون هم خیلی جالب بود....
تقریبا در حال و هوای نگار مینویسین ....
موفق باشین و صدای تک مضراب منم بشنوین
منتظر نظراتتون هستم
یا حق

غریبه شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ق.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

سلام بزرگوار
من 6 ساعت برای شما آن لاین (!) کامنت نوشتم ، وقتی میخواستم بفرستم پیغام خطا گرفت و هیچی به هیچی (!) بقول یکی از بچه ها حتما حکمتی در کار بوده (-:

از بین تمام اون مطالبی که نوشته بودم ، به دلیل ضیق وقت فقط به آخرین مطلبم اشاره میکنم .
منتظر اظهار نظر شما در مورد آخرین پستم هستم . البته اگه نیمکتم رو لایق نظرتون میدونید ...
یا حق

ماه مهر شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام مریم گلی خوبی ؟

ققنوس یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:48 ق.ظ

هی ما میایم...
هی تو نیستی...
هی دلمون تنگ میشه...

محیا یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:31 ق.ظ http://Mahyaaaa.blogfa.com

سلام دوست من
وبلاگ زیبا و جالبی داری ...
با مطالب قشنگتر...
اگه وقت کردی پیش منم بیا...
خیلی خوشحال میشم

صبا یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ب.ظ http://ghorbatesaba.persianblog.com

و آدم های پشت سر بوق میزنند...
حرکت کن! حرکت کن!
اما ...
استارت میزنی... روشن نمی شود...
پیاده میوی... خلاص میکنی... خودت را به گوشه ای میکشی...
و منتظر میمانی...
خسته ی خسته...
.
.
.
بلند شو! حرکت کن! تنها خودت میتوانی به خودت کمک کنی!
کسی برای تو نگه نمیدارد!

مهدی یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.dadkhah.persianblog.ir

سلام
قبلا شما به سر نزدید؟
پیروز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد