*باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
حافظ
*زمان بستر تغییرات است.
این قانون کهنه را به دیوار اتاق آویزان می کنم و روزی هزاران بار مرور...
از یاد نمی برم که گذشته برنمی گردد.
از یاد نمی برم که آینده دور است.
از یاد نمی برم که آدمها عوض می شوند و دوستان قدیمی دیگر همان دوستان قدیمی نیستند.
باشد،یادم می ماند،اما باور کن زمان می خواهد عادت کردن به این همه تغییر ناگهانی.
می دانی،فقط دو هفته دیگر در این خانه می مانیم.قرار است خانه را عوض کنیم و این تغییر بزرگی است!
من عادت کرده ام به پنجره قدی اتاقم و کاج توی حیاط،به بقالی سرکوچه،به همسایه های ناشناخته،به چنارهای رو به رو...
*عالی بود.تا آخر عمرم این سه هفته یادم نمی ره.11 تیر تا 31 تیر.دوره ی المپیاد ادبی.المپیاد سه مرحله است.برای مرحله اول کلی اضطراب داشتم و وقتی شنیدم قبول شدم باورم نمی شد.برای مرحله دوم حدود یک ماه بی وقفه درس خوندم.اما وقتی فهمیدم مرحله دوم قبول شدم خیلی ذوق نکردم،شاید به خاطر خیلی از دوستهام که قبول نشده بودن.
مرحله ی آخر یک دوره ی سه هفته ای در باشگاه دانش پژوهان جوان.
فوق العاده بود.کلا چهل نفر بودیم.(10 تا پسر و 30 تا دختر).
هنوز نتیجه مدالها رو اعلام نکردن.اما حتی اگر برنز هم بگیرم(که احتمالا همونه!) فکر نمی کنم خیلی ناراحت شم.
دوستهای خوب از سراسر ایران(یه سری مخ ادبیات!)،استادها (دکتر شمیسا،حسن میرعابدینی و ...)،کلاسهای فوق العاده،فضای باشگاه،ناهارها(!!) و ...
امروز که یکی از بچه های شیراز زنگ زد کلی ذوق کردم.دلم اونقدر برای بچه ها و کلاسها تنگ شده که خدا می دونه.
*از کجا باید می دونستم آخرش به اینجا می رسه؟
بازی وحشتناکیه،می دونم آخرش می بازم.حوصله مبارزه رو هم ندارم.خودم رو سپردم دست روزها.فکرمی کردم هیجان انگیزه.اما...برای تو چقدر مهمه که برای من مهم باشه لعنتی؟
*گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم
سعدی
پیوست:یه خواهش دارم از مینو ی عزیز،یکی از خواننده ها.مینو جان اگر امکان داره می شه یک ای-میل برای من بزنی،یا آدرست رو بگذاری خودم برات میل بزنم؟ممنون.
می توانم نگه دارم دستی را
چرا که دستی دیگر مرا
به زندگی پیوند داده است !
ما محبت می کنیم ، بی منتی ، و محبت می بینیم ، باز هم بی دریغی !
ولی گاه احساس می کنیم فضای اطراف پر از مهر و عاطفه هاییست در فضا معلق !
گیرنده دریافت نمی کند !
محبت کردن و درک شدن لذتی مضاعف داره !
ممنون مریم جان !
ایوووووووووووووووووووووووووووووووووووووول ....تبریک ...بابا یه شیرینی چیزی ...زت چوغ
دیدم پینگ شدی خیلی خوشحال شدم
مرسی که بازم برامون مینویسی :)
ایول مغز متفکر ! بابا المپیاد و اینا ...
کارت درسته ها !
;)
مریم نازنین بادرودفراوان...وتهنیت بسیار...............
امیدوارم کّه در تمامی فراز های زندگی ات موفق و پیروز باشی
......................
فراموش نکن.........هدف...درهرصورت..پیداکردن مکان اصلی در میان مردم است....مفید بودن...سایه دارشدن
میوه دادن...رهگذران خسته را به میهمانی کمی آرامش فراخواندن........فقط کمی!!! این سهم هر یک از ماست
.......................................................
تندرستی و شادکامی و موفقیت روز افزونت را آرزومندم نازنین
کند همچون دشنه ای زنگار بسته فرصت از بریدگی های خونبار عصب میگذرد....
آفتاب از کدوم طرف در اومده خانم:)
به به . چقدر عالی و کلی تبریک بابت این همه استعداد و پشتکار و خسته هم نباشید ..
بـــــــــــابا مخ ادبیات!
تبریک...
کاش گذشته تکرار می شد اینده اینقدر دور نبود و ادمهایش عوض نمیشدند!ولی حیف!! شاید هم روزگاری از این تغییرات خوشحال شم!
سلام
منم با کمی تاخیر تبریک اختصاصی می گم ( تبریک عمومی رو تو وبلاگم گفته بودم )
امیدوارم همیشه ادیب و سربلند و ایرونی بمونی
با سلام.
ممنونم از حضور پرمهرت عزیزم.
و تبریک صمیمانه ام رو پذیرا باش. امیدوارم در راهی که در پیش داری سوار بر مرکب پیروزی پیوسته قله های مقصود رو فتح کنی خوب من. مهم نیست که نتیجش چی باشه مهم اینه که چقدر تلاش گرفتی و به همون اندازه به اندوخته ها و معلوماتت افزوده شد و اهم اونها تجربه و اینکه ما به وجود نخبه هایی چون شما افتخار کنیم گلم. خسته نباشید.
آرزوی موفقیت و بهروزی میکنم برات
پاینده باشی
به دوستات که این همه دوست دارن بگو قدر من رو بدونن که وادارت کردم بنویسی !!!!!!!!!!!!!!!!!!
شوخی کردما !
این فرار مغزها که میگن شمایی؟
الان پس ما چی ؟!!D:
تبریک میگم امیدوارم بتونم یهه هدیه بتونم بدم
کوچیکتم
پسوند ای-میل رو نگذاشتی.تو یاهو امتحان کردم ارور داد.می شه برام میل بزنی؟!
سلام دلم برای وبلاگت تنگ شده بود . در ضمن باز تو گفتی برنز ؟!! از رو نمیری؟ وقتی طلا گرفتی باید یه سور مفصل به من بدی. بعد از اعلام نتایج هم زود بهم زنگ بزن فعلا
montazeram
جالب بود موفق باشید (روابط عمومی چرند و پرند )
بنام خداوندگار/مریم جان مثل همیشه خوش می درخشی خانوم.همیشه وقتی می ام اینجا وقتی این اهنگ و این صفحه ی صورتی و اون فرشته خانومو می بینم دلم خیلی اروم میشه .اینجا قلبت خیلی لطافتشو نشون میده
سلام مریم جونم
آه از این آدمای رنگ و وارنگ که حتی خودشونم نمی دونن چه رنگین ...
مرسی که اومدی پیشم
بازم بنویس
بازم بیا ...
«« ای شب از رویای تو رنگین شده ... سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
از تپش های تن سوزان من ... آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر ... این ززرین شاخه ها پربارتر
ای دربگشوده بر خورشیدها ... درهجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر زدردی بیم نیست ... هست اگر جزدرد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور ... هایهوی زندگی در قعر گور
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
بیش از اینت گرکه در خود داشتم ... هر کسی را تو نمی انگاشتم
آه ای با جان من آمیخته ... ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان ... آمده از دوردست آسمان
جوی خشک سینه ام را آب تو ... بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه ... با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته ... گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم ... آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی فروغ ... آفتاب سرزمینهای جنوب
آه ای از سحر شاداب تر ... از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق چون در سینه ام بیدار شد ... از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم ... حیف ازان عمری که بامن زیستم
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که برخیزم زجای ... همچو ابری اشک ریزم هایهای
ای نگاهت لای لای سحربار ... گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیم خواب ... شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من ... رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی ... لاجرم شعرم به آتش سوختی »»
بی آنکه به شگفت آییم از زیبایی حیات اکنون میتوانیم به راه افتیم....
عجب حالی داره پرنسس بابا...
ســـلام
فکر می کردم فقط من دیر به دیر سراق کامپیوتر و وبلاگم میام...
برای المپیاد خیلی خوشحال شدم ... تبریک ... طلا میاری؟ بابا ادبیاتD:
ممنون به یادم هستی
خوش باشی مریم .
تا بعد.
خانهء جدید که بهش عادت می کنی زود زود ُ مثل من که عادت کردم توی این همه سال به خانه به دوشی و از این ور به آن ور رفتن تا به قول اخوان : ببینم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ... / برای المپیاد هم یک دنیا تبریک ُ حتی اگر قبول نشوی . همین که تا آن جا رفتی و دوستی های تازه و آدم ها خوب و ... کافیست ...