*با درختی که زند سر به فلک
به زبان مه و ابر
به زبان لجن و سایه و لک
به زبان شب و شک حرف نزن
با درختان برومند جوان
به زبان گل و نور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشان حرف بزن
(عمران صلاحی)
*ارزش تمام خستگی ها رو داره.ارزش تمام پا زق زق کردنها.بوی خوش کتابهای نو،و سرزندگی همیشگی و دلپذیر نمایشگاه به همه ش می ارزه!
*گندمزار عزیز،
خونه نو مبارک!
خوش به حالت من نرفتم
سلام...
اره خدایی ...وقتی می یای خونه بعد نمایشگاه کلی حال می ده ...زت چوغ
و من به این فکر میکنم... که چه زود دعاهایم مستجاب میشوند...
انگار نمایشگاه سودمندی بوده ....
کژی پدیده ی فوق العاده جالبی است بخصوص از وبلاگ به دفتر خاطرات و بلعکس مگه نه؟؟؟!!!!!!!!!
مریم جان...بادرود فراوان...درفرارفته ها..زبان شعر پرخاشگر ومعترض در قالب استعاره بود و مخاطب شاعران همگان..وشاعران عریان نویس بیشتربرون مرزها آثار خود را چاپ می کرزدندولی امروز سایه سانسورواختناق از یک سو کم علاقه گی و سرخوردگی سرایش گران از سوئی دگرو یی حوصلگی و دورازدسترس بودن به آسانی کتاب برای جوانان
بهانه شده تا شعرناب و عصیانگر کمتردرآثار شاعران امروز می توان یافت..بهرروی قطعه عمران سلاحی یک درس است.ونمایش گاه هم خستگی هایش دلچسب بود..تندرست و شادکام باشی.