*برای یک بار هم که شده خودت تصمیم بگیر لطفا.نه اینکه هی بنشینی تا بقیه به جات تصمیم بگیرن.چرا برای هر کار کوچکی که می خوای بکنی باید نظر ۱۶۰۰ نفر رو بپرسی؟از دستت خسته شدم ای من!!
*باران!سکوت می کنیم و هیچ نمی گوییم.نشانه ی بی تفاوتی نیست.شاید رساتر از هر فریادی باشد.اما...راست می گویی،دیگر حرفی برای زدن نداریم.ما ماندیم و خرابه های بم و زرند و سوخته های ارک و خرابی های برفی.ما مانده ایم با ترس از فرداهای نیامده،از زلزله ای دیگر،از بارانی دیگر و سیلی...اما باران!بگذار این بار سکوت حرف بزند.شاید معجزه ای شد،کسی چه می داند؟!
*یه سری به
این وبلاگ بزنید.وبلاگ جدید
شهر فرنگه.
یه ذره ادم از این و اون بپرسه خوبه ولی همه ش نه موافقم ..زت چوغ
در هر چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن نیازی نیست
سکوت ما
از ملال ما سخن خواهد گفت !
نمی دونم ، شاید !
ولی این بار همه منتظر یه معجزه بودند ؟
تیو ماجرای قطار نیشابورو زلزله ی بم و تسونامی و ارک و رشت و .... چشم انتظار معجزه ای نبودیم !
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته که کاری کنیم
که دیگران نتوانند .
قیصر امین پور
آره...خیلی بده اینکه منتظر باشی بقیه برات تصمیم بگیرن
سلام
خیلی حال کردم با نوشته هایت. من وبلاک زدم ولی نه استعداد نوشتن دارم و نه وقت اینکه بشینم و بنویسم و به روز باشم. امیدوارم موفق باشی
نمی شه دیگه ....نمی شه من همیشه خودش تصمیم بگیره و نمی شه هم همش دیگران جاش تصمیم بگیرن ..یه توازنی بین این دو .....بهتره!
سلام همسایه . من هم تاحدودی با مریم موافقم . ی سری تصمیم ها رو فقط باید من بگیره چون هیچ کی به اندازه من براش مهم نیستند و درکشون نمی کنه . ی سری از تصمیم ها رو هم باید با کمک دیگران گرفت تا خدای نکرده تجربه تلخ دیگران رو تکرار نکنیم . می بینی !! تو هردوشون من ی عامل مهم تصمیم گیرنده است .
آپدیت شد .
اینو کاش یکی زودتر به من میگفت
« نیمه شب در دل دهلیز خموش
ضربه پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار .... پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که بازآمده است
جستم از جا و در آیینه گیج
برخود افکندم با شوق نگاه
آه لرزید لبانم از عشق .... تار شد چهره آیینه ز آه
شاید او وهمی را مینگریست
گیسویم در هم و لبهایم خشک
شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش .... رهگذر هردم میکرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم .... دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته من .... عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بی تاب دویدم سوی در
ضربه ی پاها درسینه من
چون در طنین نی در سینه دشت
لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها لغزید و گذشت .... باد آواز حزینی سر کرد ! »»
معمولآ توی کارا نظر ۳ نفر رو بپرسی بسه...بقیه اش دیگه وقت تلف کردن و تردید داشتن توی اصل کار .. :) ..
سفرت به خیر :)
:*
هم این و هم اون
سلام.منم گاهی خودمو با دیگران اشتباه میگیرم.تو خودم دنبال خودم میگردم.میبینم که من اصلا نیستم و انگار هیچوقت نبوده ام.من همش دیگرانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
خسته نباشی
وبلاگ جالب وقشنگی داری
وقت کردی به ما هم سری بزن
به امید بهروزی
سلام
خیلی سخته منتظر دیگران باشی واست تصمیم بگیرند.موفق باشی ناناز.
هنوز برنگشتی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!