تمام صفحه های سفید مرا به نام می خوانند می نویسم لحظه به لحظه کلمه به کلمه و من تمام کبوترها و درخت ها و سنگ ها را به نام می خوانم موج روی موج ابر روی ابر صفحه های سفید سیاه می شوند و دنیا میان کاغذهایم جای می گیرد
در ضمیر خسته خویش غرق این اندیشه بودم به کدام خانه خوشبختی بایدسفرکرد که پنجرهاش رو به عشق و درش رو به عاشقی باز شود . مهمان کدامین سفیر عشق باید شدکه ازادی را زمزمه کند هادی - شهرری ۱۳۸۳/۷/۱۵
سلام . فقط اینکه این صفحه های سفید زندگی ما هستند که در آخر هر روز جائی برای نوشتن ندارند و خدا کنه که تو این نوشته ها اثری از ثواب و خیر هم باشه . آپدیت شد .
نمی نویسی نمی نویسی ...می نویسی کره می نویسی ...خیلی قشنگ بود .....زت چوغ
با لات جوانمر موافق خدایی راس میگه ...نوشت هات خداس
khob sai mikonim khosh khat siyah konim
سلام مریم جوووونم...
خیلی وقت بود که نبودی.من خیلی دلم گرفته
خیلی دلم برات تنگ شده.. خیلی زیاد...
هنوزم دوستت دارم... خیلی خیلی زیاد
در ضمیر خسته خویش غرق این اندیشه بودم به کدام خانه خوشبختی بایدسفرکرد که پنجرهاش رو به عشق و درش رو به
عاشقی باز شود . مهمان کدامین سفیر عشق باید شدکه
ازادی را زمزمه کند
هادی - شهرری
۱۳۸۳/۷/۱۵
سلام...خیلی زیبا بود ... ای کاش منم می تونستم عین تو انقدر با احساس بنویسم ..موفق باشی ...
nice .................
سلام . فقط اینکه این صفحه های سفید زندگی ما هستند که در آخر هر روز جائی برای نوشتن ندارند و خدا کنه که تو این نوشته ها اثری از ثواب و خیر هم باشه . آپدیت شد .
و انگاه ابرها شروع به باریدن می کنند و تمام کاغذهایم خیس می شود از حس غریب تنهایی . سلام لحظه های کاغذی زیبایی داری .
من شعرمو اشتباه نوشتم توی تبریک تولدت.!حالا چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!
ذاتم