کاغذهایم از گریه های شبانه خیسند.آنها را جلوی آفتاب پهن کرده ام.شعرهایم رنگ می بازند و بخار می شوند،داستان هایم دستانشان را به دستان آفتاب می سپارند.کاغذهایم خشک شده اند.جمعشان می کنم و هزار بار روی آنها مشق می نویسم.می نویسم:آسمان تیره ی شب مدفن ستاره هاست...
باز هم قصه ی هميشه تکرار .. هجرت و هجرت و هجرت ...
سلام آسمونی/ خوبی؟ امیدوارم همیشه لبخند روی لبهات باشه. دلت شاد باشه. یه روزی آخرش میاد که دیگه دلتنگی نباشه. آره میاد. من مطمئنم. بیا سر بزن خوشحالم کن...
سلام خوبی بیا ببین
امیدوارم همیشه خوب وسالم باشی
خیلی قشنگ بود .....خیلی حال کردم باهاش .و.....زت چوغ
امروز یه کسی بهم یه متابی داده بود داشتم می خوندم ...
از رابیندرانات تاگور ...
خود نوشته دقیقا یادم نیست
نقل به مضمونه ...
کرم شب تاب سر در خاک
نمی بیند که در آسمان ستاره ای هم هست ...
نوشتت رو که خوندم نمی دونم چرا یاد این افتارم ...
شاید برای کلملات مشترک !
آهنگت خیلی قشنگه
سلام
خوبی؟خیلی وقته نظر ندادم ولی این دلیل نمیشه که فکر کنی نمی یام اینجا
همیشه سر میزنم ولی نظر کم میدم
امیدوارم موفق باشی
عمریست در مسیر سحر صف کشیده ایم
تا یک نظر کنیم تماشای آفتاب
(خیلی کم لطفی!)
مینویسم ستاره های سربی...قلمم باز میماند .مینویسم خاکستر لیلی هم...قلم روی کاغذهای خیس به نرمی می لغزد...
سلام / خسته نباشی / نوشته هات خیلی قشنگن / من که خیلی وبلاگتو دوست دارم/ اینجا آدم احساس راحتی می کنه/موفق و شاد با شی/ به کلبه منم سر بزنی خیلی خوشحال میشم
بابا آذر ماهی دوست داریم!!!!:)
سلام .خسته نباشی . از نوشته هایت لذت بردم
یکی از بهترین نوشته هام که با رواننویس سبز بود و چند شب پیش بعد از ماه ها خوندم. چقدر قشنگ بود. یه تیکه های حساسش رنگ پخش شده بود.
یعنی گریه کرده بودم؟