احساس می کنم هنوز هیچ چی سر جای خودش نیست.اصلا یادم نیست وقتی زمین لرزید چی شد.فقط جیغ کشیدم:زلزله...و دویدم توی چارچوب در.نمی دونم چرا مامان هم همون چارچوبی رو انتخاب کرد که من توش بودم (شاید هم مامان همون جا بود.من بعدش اومدم.اصلا یادم نیست!)با خودم گفتم:زلزله ی بزرگ تهران و شروع کردم به جیغ و داد کردن.توی این هیر و ویری تلفن زنگ زد.مامان می خواست جواب بده.برادرم نگذاشت.بعد که اوضاع آروم شد رفتیم توی کوچه.لباسهای مردم دیدنی بود!دختر همسایه با شلوار کوتاه پالتو پوشیده بود!من یه نیم ساعت صبر کردم بعد به خاطر اینکه جبران جیغ و دادم رو بکنم با ریلکسی رفتم حموم!
برادرم اومده بود دم در حموم و داد می زد:دیوونه,چه خری الان می ره حموم؟زلزله اومد چی کار می کنی؟
من هم گفتم:خونسردیتو حفظ کن!اگر زلزله بیاد تا یک ماه نمی تونی بری حموم!
مردم خیلی ترسیده بودن.همسایه های ما اکثرا شب توی ماشین خوابیدن...خدا به خیر بگذرونه!
یه خواهش داشتم.اگر یکی از کسانی که اینجا رو می خونه عضو ارکاته می شه لطف کنه و یک ای-میل بزنه؟من هم می خوام عضو بشم
نظرات 9 + ارسال نظر
مسعود شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:23 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com


D:

طلا یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:36 ق.ظ http://taliyeh.blogsky.com

خوبیه زلزله این بود که ملت تا چند روز با هم مهربونن!:))

ققنوس یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ب.ظ

بابا چه هیجان ناک !
من که واسه خودم نشسته بودم ! تکون نخوردم ...
بابام هم که داشت تو تلویزیون خودش میدید هدفون تو گوشش بود اصلا از پای تلویزیون تکون نخورد !! انگار نه انگار ... بعد از یه ساعت که فیلم دیدنش تموم شد تازه اومد به ما گفت چند ریشتری بود !
بعدشم حدود یه رب داشتم حاضر میشدم که اگه یه وقت قرار شد بریم بیرون حاضر باشم ! بعدم دیدیم نه بابا خبری نشد همون جا خونه موندیم :)

لات جوانمرد یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:47 ب.ظ http://laat.persianblog.com

وقتی زلزله اومد جالب ترین جاش لباس های مردم بود پایتم ........من این جا که گفتی عضو هستم ولی نمی دونم چه جوری دعوت کنم بیاد بپرسم ..زت چوغ

باران یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:51 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

زمین لرزید .. و دل ما بیشتر لرزید که نکنه فردا نباشیم ... چه حس تلخی ... چقدر کار نکرده ... چقدر دل های شکونده .. چقدر حسرت های به دل مانده ...

مریم یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:23 ب.ظ http://evrything.persianblog.com

واا چرا همه از زلزله نوشتن

iman یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.gharibist.blogspot.com

ولی خدایش کار سختی هست که آدم بره حموم در اون شرایط

مهران یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:42 ب.ظ http://bobogoal.blogsky.com

سلام . اما من موقع زلزله دراز کشیده بودم که دیدم مادرم دارم میدود ٬ من هم از ترس دنبالش دویدم و تا آمدم یک ستون مناسب پیدا کنم ٬ زلزله تمام شد . در ضمن بعد از زلزله هم خوش تیپ کردم و رفتم بیرون .

یاسمین چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:12 ب.ظ

:))
دیوونه:) سه ساعته دارم به این لحن تعریف کردنت میخندم.خوشم میاد ریلکسی و انتی ضایعی خودت رو حفظ میکنیD:
ما که تو ماشین بودیم نفهمیدیم!فقط برگشتنه دیدیم ا چرا ملت اینجوری ریختند تو کوچه؟!!
خلاصه باز یه کم مردم به جوش افتادند و باز فراموششون میشه!
راستی خوب شد گفتی.دفعه ی دیگر اگه فهمیدم منم بپرم حموم:)!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد