*این روزها که می گذرد/هر روز احساس می کنم/که کسی در باد فریاد می زند...
آره.فکر کنم صدای فریادش رو می شنوم.صداشو که می پیچه توی باد و گم میشه.مدتهاست گم شده.خودش،صداش...
*احساس می کنم/از عمق جاده های مه آلود/یک آشنای دور صدا می زند...
صداهای آشنا همیشه قشنگند و دوست داشتنی.حتی وقتی آشنا مدتهاست که غریبه شده.حتی وقتی صدا دوره،جاده طولانی و پاهای تو رمق رفتن ندارن...
*آهنگ آشنای صدای او/مثل عبور نور/مثل عبور نوروز/مثل صدای آمدن روز است...
به نظر تو صدای آمدن روز چه شکلیه؟لابد مثل عبور نور لطیف و گوش نوازه.لابد از نوای نم نم بارون هم دل نشین تره...
گوش کن،بهار میون دستهای توئه.درست مثل نوری که توی قلبت روشن شده.مثل همون جاده ی دراز مه آلود که باید تا آخرش بری.می دونم جاده شاید سنگلاخ باشه.اما اگه فکر کنی آخر اون جاده رنگ زندگیه،اگه آخر اون جاده ته رنگین کمون باشه چی؟نگو که جریان کوزه ی طلای ته رنگین کمون رو نمی دونی...این جاده قصه ی زندگیه توئه.با خودته.می تونی بگذاری هی راه بری و بخوری زمین و هر بار خمیده تر و بی رمق تر از قبل ادامه بدی.می تونی بخوری زمین و هر بار شانه راست کنی و نشکنی.انتخاب با خودته.راستی،آخر جاده ی تو چه رنگیه؟!
*شعرها از قیصر امین پور است.
1-قول دادن کاری نداره،آدم قول میده بعد میزنه زیر قولش!
2-به من ربطی نداره که من اونجوری نبودم که تو فکر می کردی،خیلی بده آدم به خاطر خودش بودن تاوان پس بده.من دلم میخواد خودم باشم.خود بودن جرمه؟
3-چرا همیشه برعکس اون چیزی میشه که آدم فکر می کنه؟از این به بعد برعکسی فکر می کنم تا برعکس اون چیزی اتفاق بیفته که فکر کرده بودم،احتمالا همون چیزی از آب در میاد که دلم میخواد،پیدا کنید پرتقال فروش را!
4-از دیروز تا حالا دارم وبلاگ میخونم.چقدر آپ تو دیت کردید این چند روزی که من نبودم!
5-شما هنوز دارید اینجا رو می خونید؟!