*مکان:خیابونای دور و بر خونه.ساعت:2/30.زمان:چهارشنبه
هر جا می ریم بسته س.تو خیابونا می دویم.باید پیدا کنیم.یه روسری فروشی یا جوراب فروشی.نخیر..نیست که نیست!بهمون گفتن:خوراکی نبرین.اتاقها پر از خوراکیه.ساعت ملاقات 2 تا 4.داره دیر میشه.فعلا بریم به بیمارستان برسیم.مجبوریم همین خوراکی رو از همون دور و برها بخریم.
*مکان:جلوی بیمارستان امام خمینی.ساعت:3/15.زمان:همون روز!
اون یکی دوستمون جلوی در بیمارستان منتظره.بالاخره رسیدیم!مامان رفته ماشین رو پارک کنه.شلوغه،فکر نکنم این نزدیکی ها جای پارک گیر بیاره.باید وایسیم منتظر تا ما رو گم نکنه.زمان می گذره...هر 5 ثانیه یک بار 8 بسته ساندیس با بسکویت می خریم.اگه مامان 1 دقیقه دیرتر می آمد آقاهه همه ی خوراکیهاش تموم شده بود.مامان از دور میاد.دستش یه کیسه پر از روسریه!تند روسریها رو از هم جدا می کنیم و می ریم تو.دستامون پره.مثل دست همه ی جمعیت.از هر قشر و از هر تیپی.ایران شده بم!
*مکان:توی بیمارستان امام خمینی.ساعت:3/30.زمان:هنوز همون روز!
بیمارستان بزرگه،هر کی رد میشه ازش سراغ زلزله زده ها رو می گیریم.یکی یه سوتی عظیم میده:ببخشید جنگ زده ها کدوم قطعه ن؟و ما غش می کنیم از خنده از بس بهانه کم آوردیم برای خنده...
*مکان:جلوی بخش کودکان.همون ساعتها و همون روز.
شلوغی بیش از حدوازدحام.جمعیت نزدیک100 نفر.ساعت ملاقات داره تموم میشه.دو نفر،دو نفر راه میدن توی بخش.تا شب هم وایسیم نوبتمون نمیشه.همه دارن حرف می زنن.یه خانومی از کرمان اومده.یکی سراغ لیست زنده ها رو می گیره.به یکی قول داده مادر و پدرشو پیدا کنه.مایوس و ناامید می ریم یه بخش دیگه.
*یه بخش دیگه،یه ذره این ور و اون ور تر،همون روز.
همه ی اتاقها شلوغه.یک نفر هم تنها نیست.کوهی از هدایا کنارشون جمع شده.هر چی که دلت بخواد:میوه،کمپوت،لباس،گل،کیک،کتاب...از یه اتاق میریم یه اتاق دیگه.هر اتاق سرگذشتی داره شنیدنی.بیشتر از همه توی یه اتاق می مونیم که مریضاش دو تا دختر بچه ن با یه زن.یکی از دخترها کلاس سوم راهنماییه.اسمش اسماست.کنارش یه دختربچه خوابیده.حرف نمی زنه.یه آقای خیلی مهربون بالا سرشونه:من عموشونم،کرمان بودم.یه خانم به دختربچه کتاب هدیه میده.عمو میگه:از خانم تشکر کن.دختر بچه سرشو میاره بالا.یه نگاه بی رمق به اون خانومه می اندازه و چشماشو می بنده.تخت اون طرف یه خانوم حدودا 38 ساله ست.قصه ش خیلی غم انگیزه.اشک همه رو در میاره:دختر 18 ساله و پسر 13 ساله ش موندن زیر آوار.از پسرش میگه.هی میگه:من مادر خوبی نبودم.باید نجاتش میدادم.چی میشه گفت برای تسکین دل یک مادر؟اونقدر مهربون و بامحبته که سخت ازش دل می کنیم...
*مکان:بم.ساعت:5/20 صبح روز جمعه
تنها 20 ثانیه!همین کافی بود برای زیر و رو کردن یک دل،یک خانه،یک کوچه،یک شهر:یک بم!و بم غروب کرد...
سلام
وبلاگ قشنگی داری
خدا دیگه از این مصیبتها برای مردم ایران نخواد!
در این مودر حرف زیاد زده شده
من فقط بگم نباید بم دیگه ای تکرار بشه و اگه شد همه مقصرن
سلام مریم خانومی
خیلی سخته گفتن از چیزی که نمیدونی چیه!
حتی نمیتونم خودمو چند لحظه جای یکی از اونا بزارم
..چه صبح تلخی!
چه زمستان غم انگیزی
به امید فرداهای بهتر !برای شادیه روحشان
دعا کنیم و برای ماندگانشان آرزوی صبر.
برام جالبه. برای اولین باره که دارم آدمایی رو میبینم که به هموطنشون اهمیت میدن.میدونین الان درصد زیادی از شهر های ما ایمنیشون در برابر زلزله از بم کمتره. و خطر زلزله هم در اون ها از بم کمتر نیست. میدونید که اگه تو تهران این حادثه تکرار بشه ۲۰۰۰۰ نفر به ۲۰۰۰۰۰۰میرسه. این یعنی بیشتر از فاجعه هیروشیما. ما ایرانیا تو تمام دنیا ثابت کردیم.که دشمن هرگز نمیتونه ما رو به خاک سیا بنشونه بلکه نیازی هم نداره خودمون اینکارو بدون هزینه براش انجام میدیم.!!!!
وبلاگ خوبی داری
کاش میشد کاری کرد مردم کمتر آسیب ببینن و ما هم کمتر اشک بریزیم
و بعد بیست ثانیه زیر و رو شد ...
خدایی مردم اند مرام هستن ...زت زیاد
سلام.
خوبی مریم خانم؟
خوش به حالت که وقت کردی سر بزنی.
من که اصلآ فرصت نداشتم.
خدا به همشون صبر بده
شاد باشی و پاینده
منم کمپوت خریدم فقط نمیدونم این کمپوتها رو چه جوری باز میکنن بنده خدا ها....دو ساعت با در باز کن؟؟؟
بعضی وقتا بعضی ۲۰ ثانیه چطوری میتونند باشند؟؟؟
سلام
آخه آدم چی می تونه بگه
دل آدم میسوزه
آهویی دارم خوشگله فرار کرده زدستم
دوریش برایم مشکله کاشکه اونو میبستم...در ا
اینقدر خوب بود که تونستم خودم رو اونجا تصور کنم و کاش منم اونجا بودم تا با چشمای خودم ببینم نه با نوشته ی دیگران
...یه چیزی رو توی جمله ی آخر فراموش کردی و اونم این بود که بعد از هر غروبی یه طلوعه...
سلااااااااااااااااااام نفسک مننننننن .... این وبلاگت نمی اومد واسم ... تا اینکه این بار اومد ... چطورییی؟ من نرسیدم برم بیمارستان .... موفق باشی مریمی
مریم کجایی؟؟؟؟؟؟تو آخرش دق میدی منو!!!!
سلام بابا بیا بروز کن
یاحق
هر که دارد هوس کربوبلا بسم الله.
بنام هور مزد
هنوز هم متاسفم جز تاسف کاری از دستم بر نمی اد بم .
مریم خانومی بیا اپدیت کن دیگه.
بدرود
( بنام تو ای ارام جان ) .............. ای رضا از حجر تو گشتم خراب اندر خراب ..... دیگرم نارد اثر بوی می و جام و شراب ــــــــ دیده جیحون راند اندر صورتم هر لحظه ای ..... اتش دوری بکرده جان و دل را چون کباب ــــــــ جام صبری ده مرا ساقی به پهنای جهان ..... تا مگر راحت کند قدری دلم را زین عذاب .............. با کمال تاسف عزیزی را از دست داده ایم که وجودش سر چشمه ی عشق به خوبی ها بود ؛ بدینوسیله غم جانکاه از دست دادن دوستی مهربان و یاری فداکار و برادری مخلص ؛ مدیر و بنیانگذار فقید سایت رسانیک ؛؛ دکتر رضا جوشن ؛؛ را به کلیه ی دوستان و همکاران ایشان در رسانیک و بخصوص خانواده ی داغدار ایشان تسلیت عرض نمود ه و برای ان مرحوم علو درجات از خداوند سبحان مسئلت دارم ...... بهمین منظور مراسم گرامیداشتی در روز چهار شنبه مورخ ۱۵/۱۱/۸۲ در محل حسینیه( مدرسه ی قرانی ) شهید جعفری واقع درتهرانپارس ؛ بالاتر از فلکه ی سوم ؛ خیابان شهید محرم پور ( ۲۰۶ غربی ) پلاک ۴۱ از ساعت ۳۰/۱۷ تا ۱۹ برگزار میگردد ؛ امید است با حضور خود مجلس یادبود ان فقید سعید را نورانی گردانید ....... عزت زیاد / سر فراز باشید
سلام .. یک ماه گذشته ...
سلام مریم خانوم
هنوز که ننوشتی!
کجایی بابا ......زت زیاد
سلام دوست عزیز ........آخی ... دلم برای اینجا تنگ شده بود ... برای هم ... قدر یه دنیا ...بعد از مدتها بی خانمانی برگشتیم ولی نمیدونم چطوری باید آپدیت کنیم ؟ تو بلدی ؟ صفحه بلاگ سکای باز نمیشه ! چیکار کنیم ؟ منتظر پیامت هستم ....موفق باشی.....
سلام.
امیدوارم خدا این بازمانده ها را به هر چی که باید برسونه...
سلام مریم جون. الان دیدم که برای بیش تر قسمت های عطسه (امیدوارم یادت باشه چی رو می گم! یه مجله هه بود..!) کامنت گذاشتی و حسابی تحویل گرفتی. خواستم فقط به عنوان یکی از دست اندرکاران (!) این مجله ازت تشکر کنم.
کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟