این شعر رو دیروز گفتم:
و من ایستاده در انتهای لحظه های مبهم دلتنگی
به حضور سبز و ساده ی تو می نگرم
که از میان آن همه تردید و خستگی
با نگاهی آشنا مرا
و دلتنگی هایم را
به سوی روشنی می خواند
من قدم بر می دارم
با هر قدم لحظه هایم سبز و سبزتر می شود
اما افسوس
که روشنی هایم را
میان ازدحام تردید و دلتنگی
پشت سر جا می گذارم!
احسن به تو شاعر !
و من اینجا تنها ؛ به بساط گل سرخ ؛ می نویسم شبنم در راه است ....
سلام..خیلی قشنگهه...به به
در یک مورد تفاهم نداریم....من نمیتونم شعر بگم(اشک...اشک...)
من هم نظر فیروزه خانوما دارمممممممممم
نمیتونم شعر بگممممممممممم
آخه چرا؟؟؟؟
خیلی قشنگ بود.. از نوع شعرات خوشم میاد چون سادن و عمیق یه چیزی تو مایه های شاعر مورد علاقه من که هیچوقت از خوندن شعراش و شنیدن صداش سیر نمیشم، آقا حمید :) یادش بخیر...
و سکوت سرشار از ناگفته هاست ...........
مریم دست مریزا بابا
این خیلی متفاوت بود جدددددددددددددآ