این شعر رو دیروز گفتم:

و من ایستاده در انتهای لحظه های مبهم دلتنگی

به حضور سبز و ساده ی تو می نگرم

که از میان آن همه تردید و خستگی

با نگاهی آشنا مرا

و دلتنگی هایم را

به سوی روشنی می خواند

من قدم بر می دارم

با هر قدم لحظه هایم سبز و سبزتر می شود

اما افسوس

که روشنی هایم را

میان ازدحام تردید و دلتنگی

پشت سر جا می گذارم!

نظرات 8 + ارسال نظر
کیوان چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:38 ب.ظ http://shoma.blogsky.com

احسن به تو شاعر !

احسان چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:54 ب.ظ http://aazaad.blogspot.com

و من اینجا تنها ؛ به بساط گل سرخ ؛ می نویسم شبنم در راه است ....

پرنیا چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.meysam-r.persianblog.com

سلام..خیلی قشنگهه...به به

فیروزه چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:46 ب.ظ http://firoozeh.blogsky.com

در یک مورد تفاهم نداریم....من نمیتونم شعر بگم(اشک...اشک...)

پسر مثبت چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:49 ب.ظ

من هم نظر فیروزه خانوما دارمممممممممم
نمیتونم شعر بگممممممممممم
آخه چرا؟؟؟؟

احسان پریم پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:51 ق.ظ http://ehsan.webialist.com

خیلی قشنگ بود.. از نوع شعرات خوشم میاد چون سادن و عمیق یه چیزی تو مایه های شاعر مورد علاقه من که هیچوقت از خوندن شعراش و شنیدن صداش سیر نمیشم، آقا حمید :) یادش بخیر...

علی پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:34 ب.ظ http://kalagheaseman.persianblog.com

و سکوت سرشار از ناگفته هاست ...........

یاسمین جمعه 18 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 ق.ظ

مریم دست مریزا بابا
این خیلی متفاوت بود جدددددددددددددآ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد