لوازم تحریری غلغله ست.به زور خودم رو جا میدم.یه سری خرت و پرت میخرم.کتابامو میگیرم.دارن از دستام میفتن.کی تابستون تموم شد؟هنوز یه عالم کار مونده که دوست داشتم بکنم.پس کو اون همه شاهکار ادبی که قرار بود توی تابستون بنویسم؟روسریم داره لیز میخوره.پاکت نامه داره از دستم میفته.افکارم دارن از توی مغزم میرن بیرون.کیسه ی مداد خودکارها رو محکم تر میگیرم.دستم رو حلقه میکنم دور کتابها.از بین همه ی چیزایی که خریدم فقط جامدادیو رو دوست دارم.همون که روش عکس اسنوپیه.فکر کنم دست دخترداییم که تازه داره میره مدرسه دیده بودمش.دلم خواسته بود.فکر کنم برای مهدکودک مناسبتره تا دبیرستان!خانومه میگه:بازم جامدادی داریم ها.میگم:همینو میخوام.خوشگله.دلم میخواد مثل بچه ها پا بکوبم زمین.به مامانم بگم از این جامدادی ها میخوام.از همه رنگش.ده تا برام بخر..آوازه خوان زنگ میزنه تو گوشم:باز ای الهه ناز....با این صدای ناجورم باهاش میخونم.لپم هنوز باد داره.آخ...ماشینه بوق میزنه.دارم دستی دستی خودمو به کشتن میدم.گر دل من نیاسود...از گناه تو بود.....راننده چند تا فحش بهم میده.من که اینقدر میترسم پس چرا مثل بز از خیابون رد میشم؟برگها زیر پام قرچ قرچ میکنن.هنوز پاییز نشده این همه برگ ریخته.مثل خلها روی برگها لی لی میرم.دلم میخواد تا آخر دنیا برم و برم و برم.آخ..کتابا از دستم میفتن.به جهنم.پاکت نامه رو میندازم تو صندوق پست.ای نامه که میروی به سویش....میرسم خونه.کتابارو پرت میکنم روی میز.آهنگ رو عوض میکنم.ای بهار دلنشین....از این آهنگ عطرهای دوست داشتنی میزنه بیرون آدم یاد یه عالم خاطرات دوست داشتنی میفته.با ذوق جامدادی رو نشون مامان میدم:ببین چقدر خوشگله.میگه:آره.چلچراغ رو میگیرم و شروع میکنم ورق زدن.پرتش میکنم اونور و زمزمه میکنم:تا بهار دلنشین...
چچچچچچچچچچچلللللللچچچچچررررراااااغغغغ
چه زود گذشت :(
بنام اهورا مزدا
سلام میدونی منم دلم جا مدادی میخواد اما بچه ها مسخرم میکنن میگن نا سلامتی داری دیپلم میگیری خره .من جامدادی میخوامممممممممممممممممممم
مگه آدم باید واسه حرف مردم زندگی کنه؟ اصلا مثل بچه ها پا بکوب به زمین بگو جامدادی میخوام..چه عیبی داره؟
همیشه همین طوریه):