دلم میخواد یه علامت سوال گنده بذارم اینجا.اونقدر گنده که هیچی نشه جلوش نوشت.الان پرم از این علامت سوالها.مثل واگنهای قطار بستمشون پشت سرم.همه جا باهامن.بعضی وقتها باهام راه میان.هی توی مغزم نمیپیچن.هی زیر گوشم زمزمه نمیکنن.اما بعضی وقتها باهام لج میکنن.راه میرن روی اعصابم.خط خطیش میکنن.منم هیچی نمیگم.اگه عصبانی بشم بدتره.اگه عصبانی بشم و سرشون جیغ بزنم یه لحظه هم ولم نمیکنن.از صبح تا شب مثل مته میرن رو مغزم.الان آرومن.موقع نوشتن کاری باهام ندارن.کاش میشد هی بنویسم و بنویسم و بنویسم اما خسته نشم.یعنی به خاطر این علامت سوالهای لعنتیه که سه ماهه شعر نگفتم؟اگه هیچ وقت نرن چی؟یعنی دیگه نمیتونم شعر بگم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد