لحظه های بارانی


در ترنم نامهربان باران و اشک
جاده ها چشم انتظار مسافرند
می دانم مسافرت را نمی یابی
اما این را بدان
همه ما مسافریم
تک تک ما خواه نخواه این جاده را می پیماییم
با کوله باری از غم و غربت
با کوله باری از دلتنگی و خستگی
خواه کمی سبکتر
وخواه کمی سنگینتر
بدان بی بی بارانت در خنکای نسیم و عشق
میان این جاده به انتظار قدمهای سبز توست
چه می دانی؟شاید عسل بانویت چشم انتظار تو
با دیو سیاهی ها میجنگد
با ترانه های سبزت به جنگ سیاهی برو
نگذار زلال زرد روسریش با چنگال دیو پاره پاره شود
که اگر شود قلب تو نیز..........هیچ
قلبت به زور قرص و قطره و دارو همچنان زندگی می کند!
اما زندگی واقعی این نیست
اسیر باش به دست پونه و بهار و بادبادک
چه ترس از پرواز کبوترهای بازبرده؟!
نظرات 1 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:30 ب.ظ http://naz.blogsky.com

شما خیلی با احساس هستین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد