سووشون

خانه می‌دانی یعنی چی؟

یعنی آرامش، امنیت، عشق... ‏

خیابان‏های این شهر روزی خانه‌ام بود. آن روزهایی که بزرگ‌ترین آرزویم این بود یک روزی اسمم را توی یک مجله ببینم، آن روزهای دختری با کفش‌های کتانی و لی لی روی جدول، آن روزهایی که توی حیاط مدرسه آب بازی می‌کردیم و با مانتوی خیس می‌دویدیم توی خیابان تا بستنی بخریم.

این شهر دیگر خانه‌ام نیست.

من خانه ندارم، دلم نا‌آرام است .

کسی که رفته بوده بیرون، دیگر برنگشته خانه.

دیگر برنگشته خانه.

به همین آسانی نیست‌ها، آسان می‌نویسم، آسان می‌خوانی، اما...

وای که دیگر برنگشته خانه.

حالا من زری‌ام، برای سوگ سیاووش گریه کرده‌ام، پشت پلکهام داغ شده، یک مار خوابیده توی گلوم و نیش می‌زند، نیش می‌زند.

حالا خانه ندارم، خیابان ندارم، شهر ندارم، وطنم را گذاشته‌ام توی دلم، با خودم می‌برمش این ور و آن ور.

جایش اینجا، پیش ما امن‌تر است.

تو برو سیاه بازی‌ات را بکن.

برایت چه فرقی می‌کند؟

تو که خانه را بلد نیستی، آرامش و امنیت را نمی‌فهمی.

عشق را هم.

نظرات 4 + ارسال نظر
کاوه حدادی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ http://abanmoon.blogfa.com/

خیلی خوب نوشتی
خیلی
خوبه که می تونی بنویسی این روزا

"مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان
بگذارید هواری بزنم..."

باران جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ق.ظ http://lahzeyebaran.blogfa.com

سلام
خیلی زیبا بود...هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند....
لحظه هایت آرام.

هادی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

میدونی خیلی قشنگه که چشات رو روی لحظه ای پرواز باز کنی غرق لبخند بشی..
دوباره چشات رو ببندی و غرق یه آغوش گرم بشی..
عشق را هم.

مرد یخ زده جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.mardeyakhzade.blogfa.com

عاااااااااالی!
مخصوصا این تیکه:
" وطنم را گذاشته‌ام توی دلم، با خودم می‌برمش این ور و آن ور.

جایش اینجا، پیش ما امن‌تر است."
به دلمان نشست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد