امروز

این شعر مال خودمه.امتحانام که تموم بشه سعی میکنم بیشتر آثار خودم رو اینجا بذارم.موفق باشین.

امروز را میان لحظهه هایم قاب می کنم
و به دیوار می آویزم
و هر روز به امروز می نگرم
پیش از آنکه کاملا دیر شود
پیش از آنکه فردا شیرینی امروز را از من بگیرد
قبل از آنکه حسرت دیروز روی زیبایی امروز بنشیند
  و تا دم مرگ
امروز را به خاطر خواهم آورد
روزی که شب زودتر از روزهای قبل صبح شد
روزی که اقاقی تمامی عطرش را بر روی دنیا پاشید
تا هروقت تقویم را می گشایم
عطر امروز از لابه لای صفحات خاک گرفته تقویم به مشام برسد
نوای فردا را به فرداها می سپارم
تا بتوانم فقط آوای امروز را بشنوم
آه................
        امروز عجب روزی است!!

نظرتون در مورد شعر در پیتم چی بود؟!

ای غم تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
بازآی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!
(قیصر امین پور)

الان همه فکر می کنن من فامیل قیصر امین پور هستم که همش از شعرهای اون مینویسم.هر گونه روابط فامیلی به شدت تکذیب میشود!!کتابهای (آینه های ناگهان)و(گلها همه آفتابگردانند)رو از آثار ایشون حتما بخونید.واقعا قشنگن.پاینده باشید.

هرگز
دلم نخواست بگویم:هرگز

مرگ از طنین هرگز می زاید
اما همیشه از ریشه همیشه می آید

رفتن همیشه رفتن
حتی همیشه در نرسیدن رفتن
(قیصر امین پور)

من به وبلاگ تمام کسانی که آدرس گذاشتن رفتم.براشون کامنت هم گذاشتم اما نمی دونم چرا ثبت نمیشه.اگه دوست دارین برام بنویسین وقتی میاین به وبلاگم دوست دارین چی بخونین.موفق باشین.

ای کاش

خدای خوب و مهربون:
دلم می خواد توی وبلاگم از تو بنویسم.دلم می خواد حضور تو مثل نسیمی باسه که لحظه های کاغذی من رو به پرواز در می آره.دلم می خواد که بنویسم چقدر همه از تو دورن.چقدر همه تو رو اشتباه فهمیدن.چقدر همه از دین فراری شدن.کاش میشد همه میفهمیدن تو خدای مهربون دنیای شازده کوچولویی.کاش همه میفهمیدن حضور تو اونقدر لطیف و دوست داشتنیه که حد نداره.کاش میفهمیدن بودن با تو یعنی خود خود عشق.خدایا کاش می تونستم این دره عمیقی که بین خودم و تو کندم رو با دستام پر کنم.توی این مدت خیلی اشتباه کردم.انگار یه چیزی رو گم کرده بودم.کاش فرمانروای سرزمین خورشید میفهمید اگه به ریسمان حضور تو چنگ بزنه افسردگی معنا نداره.کاش میشد...................

.....وتو در انتهای جاده مبهم غروب
حضور صاف و زلالی را انتظار می کشی
لبخند بزن و شاد باش
که از سبزی تو
لطافت متولد می شود

با آرزوی شادی و سبزی همیشگی.(آرزو نکردم سبزی خوردن باشین ها!آرزو کردم همیشه به رنگ گل و درختا باشین و مثل اونا لطیف.)