کیفیت عکس خوب نیست، میدانم.
این را زدهام به دیوار کمدم، نقاشش حسین صافی است. روز تشییع جنازه بهمان دادند، توی حیاط خانهٔ شاعران.
بعد که برگشتم خانه، اشکهایم که بند نمیآمد، این را زدم به دیوار کمدم و شروع کردم به شعر نوشتن، شعرهای خودش، آن قدر نوشتم و نوشتم و نوشتم که پوستر پر شد، اشکهایم هم بند آمد.
بعد از آن روز، هر وقت خبر مرگی بهم میرسد، میدوم در کمدم را باز میکنم، میایستم جلوی این پوستر و شعرها را میخوانم. در طول زمان بعضی از بیتها ناخوانا شده، شاید از اشک...
دردهای من جامه نیستند...
زود رفت شاید!
یادش گرامی