یکی از آرزوهام که کاش خیلی طول نکشد برآورده شدنش، رفتن به کنسرت استاد شجریان است.
امروز داشتم کنسرت همنوا با بم را نگاه میکردم، دوربین هی میچرخید روی جمعیت، صورت همه خیس بود.
بعد رسید به مرغ سحر، توی خانه نشسته بودم، زانوهایم را بغل گرفته بودم و با صدایی که خودم میدانم هیچ خوب نیست بلند میخواندم: شام تاریک ما را سحر کن...
مردم گریه میکردند، توی کنسرتی که مال هشت سال پیش بود و انگار نه انگار که مال خیلی وقت پیش است. فکر کردم کاش اصلا آرزویم را عوض کنم، یک روزی بیاید که همه برویم دور میدان آزادی، دست هم را بگیریم، حلقههای خیلی خیلی بزرگ، با هم مرغ سحر بخوانیم و بعد اگر اشکی هم توی چشم کسی آمد، اشک شوق باشد، اشک شادی...
آمین
آمین
تو هنوز درگیری؟
آمین
سلام
به روزم با ...
---------------------- زندگی حس غریبی است که ... ------------------
منتظر نقد ارزشمند شما خواهم ماند.
یا علی
سلام.ممنون از نگاه ژر لطفتون به موسیقی اصیل ایرانی.بخصوص استاد شجریان.موفق باشید.