یک شعله ی فروزان

مهمان‌ها رفته‌اند. یک عالم ظرف شستم، رفتم حمام و حالا با هندوانه و کیک آمدم نشستم اینجا. توی کتابی که رو به رویم باز است نوشته:

 «مادر معتقد بود که عشق بزرگ یک بار به سراغ آدم می‌آید و تمامی هم ندارد. اگر آمد همیشه می‌ماند. من امروز در این سن و سال منظور مادرم را بسیار خوب درک می‌کنم. او از عشق تصور یک شعلهٔ فروزان مداوم را در وجود انسان داشت. شعله‌ای که گرما و حرکتش دائمی است، تمامی ندارد و در هر لحظه از آدم چیز بهتری می‌سازد. انسان را تشویق می‌کند تا از خودش تصویر بهتری بسازد و به واقعیت آن تصویر در درون خودش برسد.»

فکر کنم من هم می‌فهمم یعنی چه، حداقل آن قسمت شعلهٔ فروزانش را.

آمده بودم که یک عالمه بنویسم، نمی‌شود، نمی‌توانم...

 

+مادر و پنجاه سال زندگی در ایران، کار مشترک توران میرهادی و سیمین ضرابی، نشر قطره

نظرات 6 + ارسال نظر
حمید جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ب.ظ http://assumption.blogfa.com

همین قدر که نوشته اید برای اینکه کلی آدم را به فکر بیندازد کافی است. مثلا یکی این که : یک عشق بزرگ، یا عشق به همین چیزهای کوچک که هر روز اتفاق می افتند؟ عشق به حرکت، به درجا نزدن، امتحان کردن نگرانی های تازه...
نمی دانم!

فاطیما سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.ngareha.blogfa.com

شما تنها کسی بودی که پستاتو از همون خرداد ۸۲ خوندم نه الان که ازقبل ترها
نوع نوشتنت خوشم اومد...

بشری چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ

آخ جون پس بالاخره خوندیش...
زیر «عشق بزرگ»خط کشیده بودم...به نظرم بسیار درخشان آمده بود...

پسرک مزخرف جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ

زیاد بودند و هستند کسانیکه از این ادعاها داشتند و دارند...

vishno جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ http://vishno-k.blogspot.com

من ترجیح می دم برای اعاده ی حیثیت از واژه ی عشق اون رو به تنهایی به کار ببرم نه با صفتی به شکل بزرگ. عشق خودش آنقدر بزرگ است که نیازی به بزرگ بودن ندارد. این اولین نکته است که مادر باید می فهمید. :)) استی الان مگه هندونه هست؟ :دی هوس کردم. منم اون قسمت شعله ی فروزانش رو به خوبی درک می کنم. همون قسمت هم خیلی خوب گفته شده بود. واقعا یه نیروئه که وقتی روشن شد دیگه خاموش نمی شه اما عشق هر لحظه از آدمی چیز بهتری نمی سازد. عشق می سوزاند و هرگز نشان دهنده ی یه چیز مثبتی نبوده. هونطور که همیشه گفتم بزرگترین ضعفه انسانه و در عین حال بزرگترین قدرتش. چیزی که مادر فهمیده نصفه حقیقته عشقه. نصف عملکردشه. اما با این حال خوشحالیم از عشق حمایت به عمل اومد :)

دیبا سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://www.star-poet.blogfa.com

ازینکه هم اسمیم اومدم وبتون... اسمه وبامونو میگم..بازم میام کامل بخونم . :) به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد