ساحل،تو نباشی چه کسی شبا منو برسونه خونه؟

گاهی با خودم می­گویم:چه فرقی می­کند؟دوری،دوری است.حالا گیرم یک خیابان باشد یا یک شهر یا یک قاره.

برای دلداری است؟ نمی­دانم. گاهی که دلم برای کسی تنگ می­شود، فکر می­کنم دوست دارم حالا پهلویم بود، شیراز باشد یا ساوه یا سعادت­آباد یا کانادا چه فرقی می­کند؟

باید کنارم باشد که نیست.

برای دوستانم خوشحالم، می­روند دنبال زندگی جدید، تجربه­های جدید، رنگ­های بیشتر، دانشگاه بهتر.

خبر پذیرش را که می­دهند می­گویم وای چه خوب...به لحظه­های دلتنگی فکر نمی­کنم، به اینکه حالا هر وقت دلم تنگ شد، سریع می­پرم طرف تلفن و صدای سعیده را می­شنوم. حداقل  اینجا که روز باشد ساوه هم روز است.

نمی­توانم به همین راحتی به ساحل زنگ بزنم.نمی­توانم مسیج بزنم:دلم برات تنگ شده الاغ، بریم بیرون؟

دوری کش می­آید، دلتنگی کش می­آید...مساحتش از شهر و خیابان می­شود قاره و کشور.

دلم اینقدر بزرگ نیست، جای این همه دلتنگی را ندارد...

آدم ها-۲

موقع خندیدن گونه­هایش چال می­افتد. یکی،دو نفر یکی،دو بار بهش گفته­اند وقتی می­خندی شبیه فرشته­ها می­شوی. از وقتی این را شنیده به هر چیز مربوط و نامربوطی می­خندد:

- خوب هستین مهری خانم؟

مهری خانم می­خندد: والا چی بگم.

- این­ها رو چند گرفتین؟

 مهری خانم می­خندد: مفت.

- چی ریختین توی این؟ مزه­ی خاصی می­ده. 

مهری خانم می­خندد: بگم باورت نمی­شه، زنجفیل.

 مردم چپ چپ نگاهش می­کنند. وقتی توی خیابان به آدم­ها تنه می­زند و با خنده می گوید" اوا ببخشید" چپ چپ نگاهش می­کنند.  

 وقتی می­رود بقالی و یادش می­رود در یخچال بستنی­ها را ببندد و پشت دخل چپ چپ نگاهش می­کنند، می­خندد. وقتی توی تاکسی پول خرد ندارد و اول صبح پنج تومنی می­دهد به راننده­ای که چپ چپ نگاهش می­کند، می­خندد. 

 مهری­خانم مادر و پدر ندارد، بچه و شوهر ندارد، خواهر و برادر ندارد، دوست صمیمی ندارد.

هیچ کس تا حالا عاشق مهری خانم نشده. هیچ کس تا حالا صدایش نکرده:مهری جانم.

هیچ کس تا حالا از سلیقه­­اش تعریف نکرده، از اینکه چه خوب رومیزی ها را با طرح مبل هایش ست کرده، هیچ کس تا حالا به مهری خانم نگفته چه قلب مهربانی داری تو.

هیچ کس نمی­داند مهری چهارشنبه ها عصر می­رود موسسه زبان نزدیک خانه. هر ترم را سه بار می­خواند و توی کلاس خجالت می­کشد جلوی بقیه حرف بزند، معلم که صدایش می­کند می خندد و می­گوید:با ما بودین؟

برایش مهم نیست معلم سی بار بگوید:نو پرشین. مهری خانم هر پنج دقیقه یک بار زیر گوش بغل دستی پچ پچ می کند:تراش داری؟ پاک کن داری؟ صفحه چنده؟ اینی که گفت،به فارسی چی می­شه؟

بغل دستی کفری می­شود و جلسه­ی بعد جایش را عوض می­کند.

مهری­خانم شب­ها، وقتی النگوهایی که زمانی مال مادرش بوده را درآورد و رد قرمز روی دستش را ماساژ داد، وقتی غذای از ظهر مانده را گرم کرد و خورد و اضافه­اش را ریخت پشت پنجره، وقتی هی توی آینه تمرین لبخند زدن کرد و گونه­هایش چال افتاد و سرخ و سفید شد...بعد از همه­ی اینها، یک آه بلند می­کشد.

مهری خانم آه می­کشد و گونه­هایش چال نمی­افتد و گاهی می­نشیند گریه هم می­کند، که نکند این ترم هم بیفتد و چرا بغل دستی دوستش ندارد و نکند پولش تمام بشود و اگر یک روزی فلج شد کی مواظبش است؟

مهری خانم بلند می­شود، چراغ­­ها را خاموش می­کند، لباس خوابش را می­پوشد و می­گوید:فدای سرت مهری، به جاش چال گونه داری.