کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

دعوا کرده بودیم،با شادی.از متروی شلوغ پیاده شده بودیم و توی خیابان راه می رفتیم،دور از هم.هی دستانم را می آوردم جلو که بزنم پشت شانه اش و بگویم:به جهنم که داریم اضافه راه می آییم،الکی سرت غر زدم به خاطر دور کردن راه.

بعد که یک بار زدم پشت شانه اش شادی گفت:این بار سومته داره منو می زنی!

دلم گرفت.که دوستم،دوستی که بیشتر از همه مرا می فهمد این همه دلگیر شده از دستم و مثلا عذرخواهی ام را هم نمی پذیرد.

بعد همان موقع،همان لحظه که آن همه دلم گرفته بود و پاهایم زق زق می کرد،توی خیابانی که آن همه شب بود و دور بود زنی داشت ویلچر مردی را هل می داد.زن داشت می دوید و می خندید.چرخهای ویلچر تند تند چرخ می خورد و صورت مرد از لبخند روشن بود. عطر خوشبختی شان پیچیده بود توی هوا.نگاهشان کردم،تند گذشتند.نشد قیافه هاشان را خوب ببینم و در مورد رابطه و نسبتشان حدسی بزنم. فقط برای یک لحظه از یادم رفت که از دوستم دلخورم،خواستم دستانش را بگیرم و تمام خیابان را با هم بدویم...

نظرات 15 + ارسال نظر
شازه شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.shaze62.blogfa.com/

دل دوستت رو نشکن !!
باور کن یه جاهایی هیشکی به درد آدم نمی خوره جز همین دوست صمیمی آدم ! !

فائزه شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ http://lined.blogfa.com/

لایک!

دونفر شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ http://donafar.wordpress.com/

سبکباران ساحلها کی بود آخرش؟

ناگهان شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ب.ظ http://all-of-a-sudden.blogfa.com

من تجربه اش کرده ام مریم. نه حال تو را ها. من یک بار ویلچر هل داده ام و احساس خوشبختی کرده ام. از این ویلچرهای درب و داغان که با بدبختی مجبور بودم از پله ها بالا و پایین ببرمش. می ترسیدم چپه شود، می ترسیدم بیندازمش. پاستیل خریدم و رفتم. بعد از یک عالمه اشک و تلخی. نمی دانی چه کیفی داشت مریم. وقتی می رسید به سرازیری و ویلچر می دوید و من دنبالش. آدمها نگاهم می کردند. کسی نمی دانست ما چه نسبتی داریم. کسی نمی دانست من چقدر خوشبخت بودم مریم...

تهمینه شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ب.ظ

ولی اون دفعه که قهر کردی من باهات آشتی کردم ها

۴۸ شنبه 25 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

محبت دارید:))

لیلا یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ http://www.eqlima.blogfa.com

میدویدی خب... اووووه مریم دویدن کلی خوشبختی دارد با خدش.

هامون یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ق.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

ای آرزوی آرزو! آن پرده را بردار ازو! من کس نمی دانم جزو...

هانیه یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://aztobato.persianblog.ir

دلخور شدن از دست دوستی که دوستش داری خیلی باعث دلخوریه...

فریبا دیندار یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ب.ظ

.

مهدیار دلکش یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ب.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

عاشق که باشی دنیا سفید می شود

۴۸ یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

بلی

افروز ارزه گر دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ب.ظ http://golparia.blogfa.com

مریم کاش دستشو می گرفتی و تموم خیابونو می دویدید

پسرک مزخرف دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ

من همین الان یه دعوای جرو بحثی با اهل خونه داشتم.. ..اونا به مهمانی رفته بودن و من مثل همه وقت حالشو نداشتم همراهی کنم و چون نرفتم امشب از شام خبری نیست !
..از اسنک بدم میاد چون مزه کالباس میده! حوصله پیتزا رو هم ندارم ! .. .بنابراین بنده کوفت زهر مار نوش جان میکنم.. .
آره من میخوام گرسنگی بچشم مثل ندارای فقیر و بی چیز مثل گرسنگان آفریقا... مثل.. .. . چقدر اتفاق حادثه رویداد رخ داد در لحظاتی که من تایپ می کردم.. ! ..بگذریم...
نه مادرم امشب بی خیال تر از این حرفاست یاد روزایی می افتم که گریه می کردم و از خدا میخواستم منو از این خونواده جدا کنه چون اون وقتا فکر می کردم اینا لیاقت منو ندارند..! .خود خواهی همچنان دامن گیرم است...زیرا همیشه وقتی مادر میخواد غذا درست کنه از من میپرسه چی درست کنم و من نمیدونم این مورد چه ربطی به خود خواه بودنم داره.. .در هر حال من گشنمه.. .

مریم پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ب.ظ http://www.salamsepidiekaqaz.blogfa.com

مریم جونم فردا بیایا! 3 منتظرتم! به امید خدا خاله تهمینه ام حالش بهتر شه با هم بیاین
:)
(خیلی پست قشنگی بود)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد