دارم می روم و چیزی ته دلم می تپد.نگران گلدانهایم هستم.نگران نمره هایم،نگران کتابهایم،نگران اتاقم و ام پی تری را از خانم کجا کجاها خالی کرده ام.
دارم می روم و هنوز چادر مشکی ندارم.دم رفتن جین آستین می خوانم.مامان می گوید حداقل حج شریعتی را بخوان و من سفارش می کنم پنج شنبه ها برایم دوچرخه بخرند.
دارم می روم و هنوز نمی دانم وقتی کعبه را دیدم چه آرزویی بکنم.آرزوهای زمینی کنار نمی روند.نمی دانم مادرجان با دعای من خوب می شود،میلاد کنکورش را چه کار می کند یا دوستم به حاجتش می رسد یا نه.
دارم می روم تا برای تمام امیدهامان دعا کنم و دیگر دلم برای خودم تنگ نشود.
از میلاد می پرسم وقتی می گویند التماس دعا چه بگویم؟می گوید:بگو باشه!!و من می ترسم این همه آدم را که التماس دعا گفته اند از یاد ببرم.
دارم می روم و به المپیادی فکر می کنم که زندگی ام را عوض کرد.مرا فرستاد به دانشکده ادبیات و حالا دارد می فرستدم به مکه.
دارم می روم و این روزها تمام آدم ها و اتاقها غریبه اند.دلم آن شبی را می خواهد که سمانه در زیرزمین حرم امام رضا نماز می خواند.من تکیه داده بودم به دیوار و خواب آلوده نگاهش می کردم و آرامش و لبخند به سویم سرازیر می شد.
دارم می روم و پدربزرگ در آغوشم می گیرد و زیر گوشم دعا می خواند.بغض می کنم و او می گوید:همت طلب و بزرگی آموز.
خداوندا،و من دارم می روم تا به آسمان تو برسم...
پی نوشت:بله.حواسم هست.به قول میلاد باشه!
سلام
التماس دعا حاجیه خانم.به خدا سلام مارا برسان .بهش بگو در اینجا به نام تو دارند عمر آدمها را باطل میکنند و جان انسانها را میگیرند...بگو خدا وقت کردی این طرف ها هم بیا...آب و هوایش خوب است...بهت بد نمیگذرد...
التماس دعا مریم جون!
خدا همه جا هست...تو هروقت که بخوای، هر جا که بخوای می تونی ازش کمک بخوای...فقط باید بخوای!
سلام خواهری
چقدر خوشحال شدم وقتی این پست رو خوندم. نمی دونم کی میری و کی برمیگردی. همینجا هم که بودی از من گردن شکسته به خدا نزدیکتر بودی لا اقل! نمیگم التماس دعا چون میترسم نگرانیت از اینکه یادت بره بیشتر بشه. میگم: اگه احیاناٌ دست بر قضا همینجوری بی دلیل و یهویی اون وسط اسم "پدرام" یادت اومد بگو: "خدایا این طفلی هم انگار یه کاری باهات داشت لطفا یه سری بهش بزن"
خوش بگذره. با کلی خاطره خوب برگردی. منتظر سوغاتت توی وبلاگم می مونم. یا علی.
مخلص
سلام
خوشا به سعادتت
ما را که به این جاها راه نمی دهند
شما که می رویُ یاد ما کن
دعا فراموشت نشود که اگر بشود نفرینت می کنم که ان شاء الله ...
مواظب این ماموران سعودی هم باش
تازگی ها بد جوری اذیت می کنند و پاچه می گیرند
می دانم که این را احتمالا تا وقتی بر می گردی نمی خوانی . و نمی دانم چه بگویم. حرف بزرگی دارم. راز بزرگی که نمی توانم بگویم. حتی به تو. حتی ... به ... خودم شاید. من نیامدم اینجا که بگویم هستم . می خواستم حرفی بزنم. شاید. حالا از همیشه بیشتر شایدم. حس می کنم توی این شهر غریبم مریم.
تو می آیی مثل همیشه دری را بر کولاک و برف می بندی و دری را باز می کنی بر آفتاب و جنگل.
حرفم نمی آید . شاید باید توی دنیای دیگر ی در زمان دیگری بگویمش. از این همه حرف دلم می گیرد.
دوستت دارم و دلم اندازه ی تمام لحظه ها تنگ است.
به خدا بگو حواسم هست و قلبم حالا هنوز هم توی دهنم است.
... بگو او هم حواسش به من باشد...!
یعنی الان رفتی؟ خوش به حالت.چه وقتیم رفتی!خدا کنه خدا یاد منم اونجا که بودی به دلت بیندازد!
پیشاپیش زیارتت قبول!
خوشا به حالت ...
به نجوا خدایم را گفتم: آنچه که اینان از تو می خواهند٬ هیچش طلب نمی کنم. پس از جرعه ای آب و دمی آرامش٬ بنمای رخ و بستان جان و شرطی مگذار از برای راحت دل...
برو هر چی پول داری بده عربها خرج کنن برات
به جای منم گریه کن کنارش
بد جور خوش میگذره بهت ...
نمی دانی چه قدر دلم گرفت وقتی این پست را خواندم...
یک لحظه تمام اتفاقات تلخ وشیرین از جلوی چشمهام رد شدند
از تابستان پارسال که مجبور بودم راضی به رضای خدا باشم و فکر نکنم که چه قدر باشگاه مرا کم دارد یا من باشگاه را...
وقتی که سحر ( همکلاسیم و بهترین دوستم) داشت می رفت مکه و من مجبور بودم بروم مدرسه و تست اندیشه سازان بزنم...
از روزهای دلتنگی عجیب که برای کنگره ی شعر به چالوس و تبریز رفتم...
یا از آن تصادف عجیب که حدود یک ماه (شایدم بیشتر) از درس دورم کرد...
مطمءنم این نوشته را بعد از آمدنت میخوانی
امشب شب لیله الرغاءب است و انگار تمام آرزوها و دلتنگی های دنیا را توی دلم ریخته اند...
و هر وقت که دلم میگیرد و میخاهم که روبروی کعبه بایستم و اشک بریزم٬ ناخودآگاه خودم را با این شعر گول میزنم که:
کعبه خود سنگ نشانی ست که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست...
سلام
ظاهراٌ یه پدرام دیگه هم اینجا هست که امیدوارم نوشته هامون با هم اشتباه نشه چون فکر میکنم کمی با هم اختلاف سلیقه داریم!
از همینجا به اون یکی آقا پدرام سلام میکنم و میگم:
"پدرام" هر مدلی که باشه کلاٌ باحاله!
مخلص همگی
وارد مدینه که می شوی...دلت نمی خواهد از انجا بروی...وارد مسجدالنبی که می شوی...وقتی شبها همان جا خوابت می برد...دیگر دلت نمی خواهد بلند شوی...بوی مدینه که ذهنت را تسخیر کند...دیگر دلت نمی خواهی بویی حس کنی...و مکه چه عظیم است...و کعبه که تو را در آغوش می گیرد...زیر ناودونه طلا ی کعبه حتما نماز بخون...اونجا قسمتی از بهشته...
یه اون سنگای سرخ هم که از زیر کعبه در اوردن دست بزن...اونا مال خود خود بهشتن...
سلاااااااااااااااااام مریم جونم!
دلم برات یه فینگیلی شده!
برام که دعا می کنی نه؟!کاش بودیو می خوندی!
خوش به سعادتت مریمی جونم!می دونم که می دونی یه دنیا دوست دارم محض اطمینان گقتم!
مریم خوبم...
تو در قلب عبودیتی و من در قعر کفر.....
چقدر این روزها بیادت هستم...
حالا که فاصله مان خیلی بیشتر از ۱۰۰۰ کیلومتر مشهد-تهران است....
نمیدونم دقیقا کی برمیگردی گلم...
اومدی خبرم کن حاجیه مریم.....
وبلاگم رو هم آپ دیت کردم بیاد بادبادک باز خالد حسینی....
راستی گنسرت شجریان بدلیل اینکه مادرش فوت کرد به تعویق افتاد..احتمالا شهریور باشه...
پس هنوز امیدی هست که ببینمت خانومی..
دلم برات تنگه....
آرزو میکنم عرفانی ترین لحظه ها رو تو کعبه ات داشته باشی...
دو سه ماه پیش آن طرفها بودم مریم. خوب جایی است برای نفسزدن. کاش خوب باشد واسهت. خیلی خوب.
زاهد ره کعبه میرود کاین ره دین است
خوش میرود اما ره مقصود نه این است
شاد باشی
سلام
دوستانه می گم: دوستانه ترین لحظه های عاشقی ام باتوهمین لحظه است که برای تو دارم می نویسم..
مواظب باش..خدا گوش نکند..
من برای تو می گویم: عشق..فرصتیست خاص..ازدستش نده
سلام عزیز
احتمالا الان مکه هستی..
مطمینم که هیچکی رو یادت نرفته...یادمه به من هم التماس دعا گفتند و من هم ترس فراموشی...
اما همشان آنجا بودند...مکه ...مدینه...
کاش می شد ببنیمت قبل رفتن یا بعد برگشتنت...
از وقتی رفتی لحظه لحظه های رفتنم زنده شدند...
لحظه ها را کاغذی کن...یادش به خیر...
... سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا
مریم خانوم گل شرمنده که نیومدم و تنها برای خداحافظی اومدم. شباهتمون اینه که هر دو داریم میریم ولی این کجا و آن کجا.
موفق باشی. خداحافظ.
مریم مهربونم....تا چشم هایم را به هم بزنم،رفتی و برگشتی....دارم تمرین دوری و دوستی
می کنم....اشکهایم را دونه دونه توی قلک میندازم....تا وقتی اومدی ....قلکمو بشکونم و برات خنده بخرم.....از اون خنده های با کیفیت که می دونی...!
منتظرت میمونم...به امید دیدار...
همچون نسیم می گذری تا به رفتنت
چون بوته زار دست برایت تکان دهم...
سلام
برنگشتی حاجیه خانوم؟ :-)
وبلاگم رو از persianblog عوض کردم حالا blogfa هستم.
وقتی برگشتی همونجا ببینیمت، ایشالا
مخلص
سلام . خوش به حالت ٬ آخه خدا هر کسی را درخانه اش که هیجی تا فرسنگ ها اطراف خانه اش هم راه نمی ده . حتما پیشش عزیزی یا اینکه کاری کردی که تو را لایق دانسته تا از نزدیک میزبانی ات را بکنه و به حرف هات گوش کنه . در کنار خالی کردن ام پی تری دلت را پاک کن از آنچه که خدا دوست نداره و پر کن از آنچه او می پسنده . ذهنت را پاک کن از آنچه قهر خدا را به دنبال داره پر کن از آنچه خشنودی اش را به دنبال داره . ( هر چند که خودت همه این ها و هزار برابر بیشتر را خودت از بری ) .
وقتی برگشتی ؛ باید که انگار یک فکر و دل و ذهن جدید و آکبند توی خودت حس کنی و اینکه مواظب باش تا گرد و غبار زندگی کثیف شون نکنه .
سلام مریمی!دلم برات یه نقطه شده!
حاج خانم باید بهت بگم نه؟!
کاش قبل از رفتنت می گفتم...
اتماس دعا..
خیلی طول کشید!
ای قوم به حج رفته... کی می آیید؟ کی می آیید؟
کی میای آپ کنی...؟؟
چه رسم خوبیه دیدن کردن از مکه رفته ها.که برات بگند از رفتن از جاری شدن از نفی سکون...از هاجر شدن...*
حاجیه خانم آمدیم زیارتتان تشریف نداشتید:)
حالا تو که حرف از این سفر رو از دوستات دریغ نمی کنی دوستم ؟:) هان؟
می دونم سرت شلوغه هنوز.منتظرم:*
*ببینم آخر حج دکتر شریعتی رو خواندی؟ خودش مثل یک سفر به مکه می مونه.
سلام. زیارت قبول.