پاستیل و دونات و بستنی شکلاتی دوست دارم. شمشادهای خیس را دوست دارم. آب خوردن با بطری را بیشتر از آب خوردن با لیوان دوست دارم، برای همین همیشه یک بطری توی یخچال دارم. خوابیدن تا لنگ ظهر را دوست دارم، بعدش میشود صبحانه و ناهار را یکی کرد و تا دم غروب توی خانه ول گشت و به ریش دنیا خندید. ظاهرا تنبلی و بیکاری و بیعاری را دوست دارم، باطنا نه. کار داشته باشم خوب است، اما تمام مدت استرس دارم و هی روزها را میشمارم تا کار تمام شود و دوباره به آغوش علافی برگردم، تناقض داشت؟ نمیدانم.
دوست دارم توی مهمانیها بقیه را بخندانم، سر کلاس تکه بپرانم و وقتی شجاعت و حقیقت بازی میکنیم، شجاعت را انتخاب کنم و کارهای خل خلی بکنم تا ملتی را شاد کنم. وقتی تنهایم ادای آدمهای غمگین را درمیآورم. شعر غمگین، موسیقی غمگین، نوشته های اشکی، خاطرات اشکی. تا حالا فکر نکردم میتوانم خودم را هم بخندانم یا نه، به نظرم نمیتوانم.
بازی توی کوچه را دوست داشتم، اما هیچ وقت توی کوچه بازی نکردم، مامانم نمیگذاشت.
مسافرت را دوست دارم، فقط آدم لوسی هستم، هتلمان تمیز نباشد بهم خوش نمیگذرد. یک روز میخواهم با دوچرخه دور دنیا را بگردم. بعید میدانم بروم،چون نمیشود هر شب دوچرخه را کول کنی و بروی هتل پنج ستاره بخوابی، دیدی یک شب مجبور شدی لب جاده بخوابی...میخوابم؟ نمیدانم. تا حالا که قسمت نشده.
بچهها را دوست دارم.خوشم میآید توی خیابان به پسربچههای عینکی دبستانی لبخند بزنم، یک بار یکیشان برایم زبان درآورد. من هم همین کار را کردم، تا زبانم را آوردم بیرون مامانش مرا دید. اخم کرد و دست پسرش را محکمتر کشید.
هری پاتر خوانی را خیلی دوست دارم، بدم نمیآمد جی.کی.رولینگ باشم.
غذاهای موردعلاقه ام: خورشت بادمجان،سبزی پلو با کوکوسبزی. کوکو سبزی ِ خالی نه،کوکوسبزی با سبزی پلو.
سعدی را دوست دارم، وقتی رفتم ادبیات میخواستم یک روزی جلوی اسمم بنویسند دکترای زبان و ادبیات فارسی، سعدی پژوه. بعد، کمی که گذشت دیدم وقتی رمانهای نوجوان میخوانم خوشبختترم... تصمیم گرفتم وقتی بزرگ شدم یک نشریه نوجوان بزنم(مثل سروش نوجوان) ، هنوز آنقدر بزرگ نشده ام.
مرض فیلم خریدن دارم. چون نقد فیلم زیاد میخوانم،داستان تمام فیلمهایی را که دارم میدانم، از همه نظر هم می توانم راجعبهشان حرف بزنم، با اینکه هنوز خیلیهاشان را ندیدهام، خیلیهاشان را. اما باز هم توی خیابان بساط فیلمی میبینم پایم شل میشود. صدایم را میآورم پایین: حلقه ای چند؟
جوراب خریدن را هم خیلی خیلی دوست دارم. مامان میگوید چون تنبلی، جوراب پرو نمی خواهد.
نمیدانم، شاید دلیل فرویدیاش این باشد. دلیل غیر فرویدیاش این است که جوراب خریدن خوشحالم میکند، نمیدانم چرا.
تازگیها گیر دادهام به اسپانیولی. ترم دو هستم. امروز یک کاردستی درست کردم، عکس میوه ها را چسباندم به مقوا و زیرش اسمهایشان را نوشتم. میخواهم مثبت بگیرم چون امتحان میان ترمم را بد دادم.
از بی آر تی بدم میآید، از رانندگی بدم میآید، از خاقانی بدم میآید، از کلاس های هشت صبح بدم می آید،از ای میل های اسپم بدم میآید وقتی اینباکس خالی است، از عاشق شدن بدم می آید اما زرتی عاشق میشوم. از شهرم بدم میآید اما دو روز که میروم مسافرت دلم برایش تنگ می شود.
چیزهای دیگری هم هست، چیزهایی دیگری که میروند توی لیست دوست دارم و دوست ندارم.چیزهای خیلی زیاد دیگری.
با این حال انگار که دستهایم خالی است و گاهی از این خالی بودن میسوزد. گاهی فکر میکنم شاید چیزهای خیلی مهم دیگری هست که هنوز نیامدند توی زندگی من. اگر پیداشان شود پر میشوم.
نمیدانم، شاید یک روز پیدایشان شد، پیدایشان کردم...
+ یکی از نت های قدیمی گودرم است.
+ آدم شماره ده کسی است که وقتی این ها را نوشت بیست و دو ساله بود، اولین ساعت بیست و سه سالگی میگذاردش اینجا و هنوز منتظر چیزی است که بیاید بنشیند میان دست هایش. چون نمیخواهد دو سال دیگر نامهای را که وقتی پانزده ساله بود به بیست و پنج سالگیاش نوشت باز کند و ببیند که چهقدر از رویاهایش، از آرزوهایش دور مانده، دور مانده...
مثل همیشه معرکه هستی مریم.
راستش من هم موندم در اینکه چرا اینقدر آهنگ غمگین گوش دادن یا فکر کردن به خاطرات دردناک گذشته میتونه آرامش بخش-لذت بخش باشه!؟ خوبیش اینه که همیشه متریال برای لذت بردن داری. (:
تولدت مبارک ...
تولدت مبارک مریم جان،
ولی من به جای تو مشتاقم که ۲۵ ساله بشی که نامه ۱۵ سالگیت رو اینجا بگذاری. ببخشید، خیلی خودخواهانه بود!
مریم بالاخره به آرزوهای مهمت می رسی. تضمین می کنم! آرزوهایی که اونقدر خوبن که دیگه به بقیه آرزوهایی که بهشون نرسیدی فکر نمی کنی.
زیبا بود گلم.
راستی این آهنگی که گذاشتی، تم اصلی آهنگ مایکل جکسون Earth song
قشنگه.
هیچ وقت نباید رویا ها را از یاد برد
مرسی مرسی مرسی مرسی
خوب خوب خوب خوب
:) :)
ازین خوشم اومد. خیلی. بعدش من یه مرضی دارم: باید آدما رو با مکان هاشون تو ذهنم سیو کنم. اگه ندونم مکان شونو براشون توی ذهنم مکان می سازم. بعد مکان تو با این نوشته برام این دانشکده ادبیات بود با معماری خسته کننده ش و کلاس هایی که فقط استاد حرف می زنه(هیچی ازین مزخرف تر نیستا!) و کلن فضای کمونیستی(!)ش که یه همچین آدم هایی هم داره که بخوان توش خون زندگی رو به جریان بندازن...همچین چیزایی...ربطی نداشت...ولی مگه باید همیشه ربطی داشته باشه؟!
همه یاد گرفتن بگند مزخرف اما هیچکدوم نمیدونن مزخرف در معنا مزین به آراسته است.. .
آدم شماره ده عزیز من :*
تو بینهایت بینهایت دوست داشتنی هستی..
تو و رویاها و بیست و سه سالگی ات به غایت کلاه قرمزی معصوم هستید..
دوستت دارم مریم بانوی من..و جمعه 12 آذر همه اش بوی خوب تو را می داد دخترک پاییزی من!
مبارکه!:)
Salam besiar besiar weblogeto doos dashtam adresesho moalem adabiatemoon behem dad vaghean zina minevisi tabrik:*
سلام دوست عزیز
اگر مایل به تبادل لینک هستید بایکی از سایت های ما هستید لینک انهارو با عنوان خودش بزارید
و بعد به ما اطلاع دهید تا سایت شما رو در کمترین زمان لینک خواهیم کرد
www.oxinmob.com موبایل
www.parsdl.org نرم افزار
www.pic-wall.mihanblog.com نرم افار رایگان
عه تولدت شده؟!
با تاخیرات یه کم فراوان تبریک عرض می کنم! :)
به نظر من آدم اگه از زندگیش راضی باشه دیگه سن تعیین کننده نیس زیاد. ۲۳! ۲۵! ۳۰! ۴۰! ۵۰! ۷۰!
یه زمانی از این که رفتم دوم دبیرستان تو پوست خودم نمی گنجیدم چون فک می کردم بزرگ شدم و توی مدرسه مون دیگه به چشم تازه وارد و کوچیکی نگاهم نمی کنن.
من به طرز جنون وارانه ای عاشق مرگم. تا قبل از این که عاشق بشم دعا می کردم بمیرم ولی جدیدن دیگه این کارو نمی کنم. به خاطر کسی که دوسش دارم. و بیشتر به خاطر این که دوسم داره.
با این حال هنوزم عمر زیاد رو دوس ندارم.
اندازه ی سهراب یا قیصر نفس کشیدن زیادم هست توی این دنیا!
۲۵ سالگیه پر شکوهی رو واست آرزو می کنم. امیدوارم وقتی نامه رو خوندی دو سال دیگه یه لبخند کش دار بزنی.
نامه رو نگهش دار. این جوری بهتر می تونی دختر آینده تو بفهمی. چون آدمی زاد فراموش کاره معمولن.
من دفترچه خاطرات ۱۶ سالگیمو نگه داشتم هنوز. نمیخام یادم بره اول دبیرستان که بودم چه علاقه هایی داشتم. چشمک دخترای دبیرستانیه توی راه مدرسه رو می نوشتم و این که به خودم قول می دادم فردا صبح بهش اخم می کنم. و بزرگترین تصمیم اون روزام همون بود انگار.
می خوام احساسای پسر آیندم یادم بمونه وقتی ۱۵ سالش میشه.
و می دونی از چی می ترسم؟!
از این که ۲۵ سالگی بخندم به ۲۱ سالگیم...
آدمی حسرت سرگردونه!
اینجا از معدود جاهاییه که آدمو مشتاق می کنه. مشتاق به نوشتن. به دیدن. به دوست داشتن و زندگی کردن.
دوس داشتم آدم شماره ی دهتو :)
سلام
واقعا کمه اگه فقط بگم عالی مینویسی میدونی به نظر من تو فوق العاده مینویسی شاید یکی از آرزوها ی من این باشه که بتونم عین تو بنویسم....
احساساتتو خیلی قشنگ بیان میکنی کاری که همه نمیتونن انجام بدن نمونه اش خود من .... انقد قشنگ مینویسی که ادم کاملا درکت میکنه...... حتی توانای اینم داری که با نوشته هات گریه ی مخاطبت رو در بیاری به نظرم خیلی عالییییییییی
سلام
خیلی زیبا و عالی بود
از این جور متن ها خیلی خوشم میاد
به من هم سر بزنید خوشحال میشم .
مبارک؛ ..
لحظه های کاغذی خواندن را دوست دارم. بدم نمی امد مریم باشم.
تولدت مبارک
بسیار عالی بود. بسیار.
تبریک/