این عکس را بچهها همان آخرها سر کلاس گرفتهاند، با موبایل.
یاد آن دقیقههایی که کلامش را قطع میکرد، چشمهایش را میبست، سرش رو به سقف، گاهی دست میبرد لای موهاش، گاهی دستها را قلاب میکرد به هم و دستها، با رد بیماری و درد روی میز میماندند.
این هم آخرین چیزی که آقای شاعر روی تختهی کلاس نوشت،دوشنبه عصر.
و بعد رفت و "پشت حوصلهی نورها دراز کشید"
+ برای سومین سالگرد زنده یاد « قیصر امین پور»
انگار که این چشمها کلی حرف واسه گفتن دارند !
حیف از این نگاه عمیق که بر چهره ای خسته نشسته !
. . ...
قربان نگاه ِ رفتهاش...
به خیر...
سروش نوجوان
خیلی بزرگ بود این آدم .خیلی
سلام . صبح بخیر .
دیشب یاد بود قیصر امین پور رو از تلویزیون تماشا می کردم . خیلی مرد بزرگی بود خدایش بیامرزد ...
انشا ا.............. .
موفق و پیروز باشی .
:(
سلام
همان روزها که من و تو با هم، همکلاسی بودیم... یادش به خیر
این شاعر هیچ وقت سهل نویسی اش به سهل نگاری مبدل نشد
روحیه تو خیلی دوست دارم.یه جورایی یاد خودم می افتم.خود بیرونی تو نمی گم.اون چیزی که توی توئه رو می گم.
خدایش بیامرزاد
یادش به خیر
:گریه
پستتو دوس داشتم با همه تلخیش
نام من درد است
من چگونه خویش را صدا کنم؟!
عزیییزم...:(
خاطره ای که از روز مرگش دارم دقیقا مثل یه کابوسه ...
یادت هست چند هفته سهشنبههادر کلاس خالی می نشستید در انتظار