صدای بال برفی فرشتگان

انگار خواب بود.باران می­زد به پنجره.از جایم بلند شدم تا ژاکت بپوشم،دیدم آن عکس روی آینه افتاده روی زمین.جوری که انگار باد زده باشد تو.پنجره بسته بود و باران،روی شیشه رنگ گرفته بود.

داشتم فکر می کردم که خیلی بعد،خیلی خیلی بعد از این،وقتی دیگر تو نباشی که دلم هی برایت شور بزند،لابد دیگر نصفه شب با صدای باران از خواب نمی پرم که اینجور سراسیمه پتو را بپیچم دور خودم و گلویم هی خشک شود.

دلم می خواست چراغ را روشن کنم،دلم می خواست انبوه کتابها را از روی میز بریزم پایین،شاخه خشک شده ی گلدان را بکنم و «رنگ تنت رنگ مسی» گوش بدهم.

وقتی خوابم برد هنوز باران می آمد و صدای تو انگار از یک جای دوری پیچیده بود توی گوشم.

نظرات 13 + ارسال نظر
فریبا دیندار جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ

چقدر دوست دارم این نوشته ات را مریم!

پر از حس های ناب...

یاد لحظه هایی می افتم که از خواب بیدار می شوم و تپش های قلبم را می شنوم، حس می کنم، وقتی دلم بالا و پایین می رود. مثل لحظه هایی که دلم ایستادن کنار پنجره می خواهد و من می ترسم نصفه شب ها از رختخوابم جدا شوم...


چه خوب بود مریم! زیاد ی خوب...

سنا جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:25 ب.ظ

خوب ادبیات خوانده باید هم این قدر خوب بنویسد!

قنبیت جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.ghonabit.blogfa.com

سلام متشکرم
آره باید بعدن بازم بخونم اما اگه کتابی چیزی داشته باشه باید واسه منه بیس ساله بدون نقد معلوم بشه والا کتاب ناقصه البته میگم ناتوردشت را کمی فهمیدم دیدید بعضی کتابا هرچی میخونی هیچی نمیفهمی بااینکه مخاطبش تویی! آخرشم میگن او این کتاب خیلی معانی پنهان داره بازم تکرار میکنم که منظورم به ناتور دشت نیست
مرسی

نگار جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ب.ظ http://negar5667.persianblog.ir

آره دیدم!به نظر من خیلی خوب بود!یعنی حرفاشو خوب تونسته بود غیر مستقیم بزنه!
الی رو هم آرزو داشتم ببینم!اما تو سینمای ما نبود:دی

ماه مهر شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ق.ظ

چقدر حس خوب به من داد این متن ...
مرسی

یاسمین(ساحره) شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:05 ب.ظ http://sahere.blogfa.com

حس هایت به لطیفی گلبرگ های گل اند، ناز مریم...

سارا شاهدی شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:43 ب.ظ http://sarashahedi.blogfa.com

چقدر حیفه که ما هیچ کدوم از" تو "های نوشته ها رو نمی شناسیم .....

محمد دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ق.ظ

آفرین خیلی خوبه خیلی قشنگه تو خیلی خوبی می دونی ما ایرانیا و بالاخص شما دخترها رو ساختن واسه شعار دادن و فیگور گرفتن؛ آره حرفات قشنگه مثلآ یعنی خیلی آدمی ولی خدا می دونه تو خیابون که راه میری چند بار داری فکر می کنی سوار چی بشی یا به کی پا بدی یا ندی! امثال شما عقده ای ها کم نیستید فقط مال هر کدومتون یه جور نمود می کنه! من ادبیات نخوندم شعار هم بلد نیستم ولی اینو می دونم هر کس هر چی نداره ازش دم میزنه

مـهدی سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:48 ق.ظ http://BEnd.Blogfa.com

سلام.
وبلاگ قشنگی داری.
اصلا تکذیب نمیکنم که دهنم از دیدن ردیف آرشیوت باز مونده!!
این همه سابقه ایول داره واقعا:
ایول دمت گرم ...

هامون سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:39 ق.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

می رود از فراق تو/خون دل از دو دیده ام...

آرش خراط چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:14 ق.ظ http://sandrocks.blogfa.com

سلام
نصفه شب به خیر
همیشه قبل از خواب یک بطری از این آبمعدنی های یک لیتری بالای سرت بگذار.
ارادتمند

طه شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.m-rajabi.com

سلام
.
.
................وبلاگ جالبی دارید
.
.
.موفق باشید

سپیده شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ب.ظ http://http://360.yahoo.com/my_profile-MUHFTF44aa9._L.IdHYwlQ--?

مریم جونم...ببخشید من یه اشتباهی کردم و بی اجازه از میز کار تو در نوشتن مطلبم استفاده کردم بدون اینکه بدونم مال توئه!البته تو وبلاگ دوچرخه هم گفتم که دیگه عمرا تکرار نمیشه ها! بوس بوس

خوندن حرفات هنوز از بزرگترین دلخوشیامه...میدوستمت هوارتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد