*نگار می گفت چرا اینقدر کم از مکه نوشته ای؟وقتی کسی می گوید خب از مکه تعریف کن،می نشینم جلویش و لبخند می زنم و وقتی می بینم انگار منتظر است چیزی بشنود تند و تند قصه کلاه آفتابی و عربی حرف زدن و سوسک را تعریف می کنم طوری که طرف به عقلم شک می کند و باورش نمی شود از مکه آمده ام.می دانید،بعضی چیزها را نمی شود تعریف کرد.عظمت و شکوه کعبه را نمی شود در کلمه ها آورد و چیزی که بین خودت و خدایت گذشته.اما دفترم را که ورق می زنم چند یادداشت پراکنده می بینم که می شود اسمش را چیزی از مکه گذاشت.مثل یادداشت زیر...
*ما آدم های عجیب و غریبی هستیم.نفیسه «دستی افشان» شجریان را می گذارد توی گوشش و می رود طواف.نرگس روسری سفید دوست ندارد و از پله برقی می ترسد.منتظر است زودتر از احرام دربیاییم و برود روسری سیاهش را بپوشد.او خوشمزه ترین شربت های خاکشیر دنیا را درست می کند و با مهربانی برایت پرتقال پوست می کند.الهام نشسته توی اتاق و ترجیع بندش این است که کی برمی گردیم تهران.بعد به من می سپارد ده شب بیدارش کنم،می خواهد برود حرم و تا 6 صبح بماند.ریحانه برای خودش از مدینه کت اسپریت و بلوز جیوردانو خریده.موقع دیدن کعبه گریه اش نمی گیرد،اما ختم قرآنش دارد تمام می شود و طوری چادر سرش می کند که انگار از ازل چادری بوده.سمیه بدون چادر احساس می کند چیزی تنش نیست،نمی شود جلویش غیبت آدم ها را کرد یا فحش داد،می تواند ساعت ها جلوی کعبه بنشیند و اشک بریزد.به نظر نرگس عاشق شدن عیب است و چون ریحانه هر روز با نامزدش(!!!) صحبت می کرده قبض موبایلش 70 هزار تومان آمده...
التماس دعا...
زیادم عجیب غریب نیستین :)
کاش از حاج آقای کاروانتان می پرسیدی اشکالی ندارد آدم با ام پی ثری پلیر طواف کند...حالا آهنگ جرج مایکل گوش نمی دیم والضحی نامجو گوش می کنیم!
سلام
به این می گویند دوازده مرد خبیث واقعی!
البته در اینجا دوازده زن
عجب جماعت رنگارنگی بوده اید در آنجا
اتفاقاً یکی از چیزهای جالب حج همین است که می بینی میلیونها آدم مختلف و متفاوت در رفتار و کردار و نژاد و زبان ملیت و ... همه می آیند برای یک چیز و جالب تر آنکه خدای همه شان یکی است.
مالکوم ایکس مرحوم بعد از سفر حجش در عقایدش نسبت به ویژه بودن اسلام برای سیاهان آمریکایی تجدید نظر کرد و جامعه بزرگ اسلام را پذیرفت.
شاید یکی از آموزه های حج این باشد که یاد بگیریم این تفاوت ها را قبول کنیم و زور نزنیم همه یک جور و یک شکل شوند.
یاد این شعر ناصر خسرو می افتم:
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای کریم
جسته از محنت بلای حجاز
رسته از دوزخ و عذاب الیم...
با مجسمه فردوسی که کماکان کاری ندارید که مجبور شوم از دانشکده پزشکی بکوبم بیایم دانشکده ادبیات همچو اسفندیار برای حمایت از مفاخر ملک ایران؟
از من می شنوید همین طور عجیب غریب باشید بهتر است و بیشتر حال می دهد.
خدا می نشیند روی گل های یاس .
و نوک سپیدار روبروی پنجره
و من طوافش می کنم.
خدا برایم خنده ای می فرستد
از جنس نور
... . این یعنی اینکه من هنوز چیزی ندارم که بگم. جز اینکه خوش به حالت. همین. همین............................................................................................................................... .
بقیه اش رو خودت حدس بزن
این ها رو م خونم و یاد تجربه ی خودم می افتم. حس غریب آشنایی..
و البته در مورد من٬ حس بد از دست دادن هم.
مطمئنم به حس من نمی رسی و چقدر باید مواظب باشی٬ که مایه ی رهایی ت باشه این سفر٬ نه طنابی به گردنت...
گفتن ، عجیب تر از نگفتن است
زیارت قبول دعا کنید ما هم به زیارت خانه خدا بریم