دیروز یه دفعه حس شعرم بعد از سه ماه گل کرد.نشستم یه سری چرت و پرت نوشتم که حالا به اسم شعر میدم به خورد شما.خیلی جاها سکته زده و وزن به هم خورده.خودمم فهمیدم اما هر چی فکر کردم چیزی به نظرم نیومد جاشون بذارم.اینم از این:
لحظه لحظه سطر سطر
شعر ناب زندگی
لحظه های پر تپش سطرهای خستگی
می نویسم از درخت
از درخت و کوه و دشت
صفحه صفحه لحظه ها سبز می شود
میان دفتر دلم گلی باز می شود
لحظه ها یکی در میان
گاه سبز و گاه سرخ
گاه رنگ آن گل لطیف
که از میان برفها بلند می شود بزرگ می شود
گاه سفید رنگ برف
یا سیاه رنگ غم
میان لحظه های زندگی
میان دود و غبار و خستگی
میان شادی سپید کودکی ظریف
یا نگاه آن عروسک نحیف
دست و پا می زنم
گاه غرق می شوم
در این میان
میان واژه ای به نام زندگی
گاه گم می شوم!
سلام شعرت خیلی قشنگ بود در مورد اون چت با خاتمی هم من بهش میگفتم خیلیییی نامردی
سلام شعری قشنگی گفتی.
سلام مریم جونم
خیلی ممنونم عزیزم ...خیلی شاعریا!
واقعا قشنگ بود خیلی لذت بردم از شعر قشنگت..
شاد باش و شادی بخش
سکته جالبی بود اگه ادامه بدی مطمئنا خیلی بهتر میشه موفق باشی
سکته هات خیلی هم زیاد نبود..قشنگ بود..هممون گم شده ایم!!
baazia ghafelan
مثل همیشه زیبا بودددددددد
عزیزم شعرت خیلی معرکه بود...درست به همون اندازه که بامزه ای...
درود بر شما!
زیبا بود٬ و نه چندان نا موزون٬ که نه وزن مهم است و نه ذکر٬ که آنچه میخواهیم بگوییم٬ باید گفت...
حرف و شعر و گفت را برهم زنم
تا که بی این هرسه با تو دم زنم
موفق باشید٬ بدرود!
می ترسم یه چیزی بگم بهت بر بخوره ولی یه حس الاغی بهم می گه بگو نهایتش بزنه تو سرت دیگه
من نشانیهای خود را می دهم...
یک نفر باید مرا پیدا کند..
یک نفر باید ...
شعر قشنگی بود.
چیزه ...... جدی جدی قشنگ شعر میگیدا ! ......
یکرنگی...
..............................
راستی!
ما زنده ایم؟
یا زندگی میکنیم؟