در راستای انتشار  مکالمات واقعی در دنیای مجازی ما نیز تصمیم به افشای یکی از این مکالمات گرفتیم. محل انعقاد این مکالمه: صندلي‌هاي كنار انجمن اسلامي دانشكده حقوق و علوم سياسي، زمان: شنبه، ۱۱.۳۰ صبح.

در حال تورق گزيده ديوان خاقاني و كلنجار رفتن با واژه‌هاي ابداعي جناب كزازي بودم، دختر خانم كناري‌ام كه سخت مشغول خواندن ابله بود و رديفي از كتاب‌هاي داستايوفسكي را در بغل داشت ناگهان رو به من با هيجان پرسيد:

ــ  وااااااي، شما ادبيات مي‌خونيد؟
ــ  امممم، بله.
ــ  واي چه خوب، مي‌تونم يه سؤال ازتون بپرسم، فريدون مشيري هنوز استاد شماست؟
ــ [با نگاهي سرشار از تعجب] فريدون مشيري؟!؟ حتماً منظورتون دكتر شفيعي كدكنيِ؟
ــ  شفيعي! نه نمي‌شناسمش، آخ ببخشيد استاد افشن يداللهي رو مي‌گم!
ـ‌ـ   اين‌بار با چشماني از حدقه درآمده] استاد؟!؟!؟!؟!‌ استاد كه نيستند شاعرند،‌يه سري جلسات شعرخواني داشتند كه تموم شد!