این داغ مشترک
همچین خوشانخوشان میآمدم به طرف آقای مجسمه. از همانجا که دید میزدی میشد فهمید که اوضاع بودار است. تعداد آدمهای محوطه بیشتر از همیشه بود. فهیم نشسته بود زیر برد، کنار در. همانجا سلامنکرده با حالت دمغ بهم فهماند که چه اتفاقی افتاده. خب. باید اعتراف کنم که برای منی که دو ساعت بعد قرار بود با قیصر کلاس داشتهباشم و هفتهی قبل به فلان جای شعرخواندنم ایراد گرفتهبود و همان بهانه ای شد تا از سروش بگوید و چه، باورکردنش کار سختی بود. تن هم ندادم به این کار سخت، هیچوقت.
کنار در تالار فردوسی یک میز گذاشتهبودند با پارچهی سیاه و چند بیت شعر و شمع و داغ. داغ ها؛ از آنهایی که تا چند ماه- چند سال- چند عمر، باورشان نمیکنی، یعنی نمی توانی باور کنی. تنها مثل یک رهگذر بیخیال عبور میکنی. دستهایت را تا ته فرو میکنی توی جیبها و خیره میشوی به قدمها و برگها و سنگریزهها. بیهیچ سر-بلندی-ای. از آن داغها...
همکف مثل همیشه نبود. پر بود از سرهای روی شانه و دستمالکاغذی و عبدالباسط. از اشک و چرا و آشفتگی. بعد شروع شد. "ناگهان چقدر زود دیر می شود" و "سهشنبه چرا تلخ و بیحوصله؟" و سهیل محمودی و ساعد باقری و چه. خز بازی. خیلی خودمان خوب بودیم، این برچسبزدن های منفعتی هم شد یک داغ دیگر. آن بیلبوردهای عکس قیصر توی خیابانها و شعرهای جنگی(؟) و انقلابی(؟)اش گُلهبهگُله اینجا و آنجا. بماند...
داغ دیدیم. بسمان بود.
۲. ۲۵/خرداد/۸۸- دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- ۸صبح
با مچبند سبزم- که آنموقع هنوز سیاه نشده بود- راه افتاده بودم به سمت دانشگاه. به سمت دانشکده. اوضاع بودارتر از همیشه بود. بودارتر از آن سهشنبهی کذایی حتی. این را حالا میگویم. آنموقع هنوز نمیدانستم از دیشب و کوی و باتوم و آتش. هنوز ندیده بودم چهرهی خونمردهی آن دختر را که نشسته بود توی دفتر انجمن. گریههای پسرها را ندیده بودم. آن عکسها... آن عکسها را ندیده بودم از خوابگاه سوخته. از آدمهای سوخته.
همکف اینبار پر شده بود از ترس و اشک و نفرت. از داغ. از آن داغها که قبل از عبور، حتی اگر رهگذر بیخیالی هم باشی، کمرت را خم میکنند. میشکنند. میسوزانند. میمیرانند. از آن داغها...
بعد از آن، "داغ" را مثل یک عضو جدید پذیرفتیم. مثل دندانمصنوعی یا عصا. مثل یک غدهی اضافه زیر گلو. یک غدهی داغ و پرآب. همیشه و همهجا همراهمان بود. داغ-دیده بودیم، داغ-دار شدیم.
بعد از آن... دیگر بعدی وجود نداشت؛ ما همهچیزمان را در گذشته جاگذاشتهبودیم.