نوشته‌ی پیشین

تا نیم ساعت دیگر ساعت می‌شود دوازده. روبه‌روم همکارم نشسته. سیبیل دارد و یک سال از من بزرگ‌تر است. بیست و هفت ساله از شمیرانات. یک گردنبند طبی گردنش کرده. چون بد نشسته و نمی‌دانم چی شده که گردنش این شده. پرتقال پوست می‌کند و به من هم تعارف می‌کند. صبحش راجع به رود گنگ و کف خیابان‌های هند حرف زدیم. همکار دیگرم منشی شرکت است. صبح توی آسانسور داشتم جلوی آینه ادا در می‌آوردم، فکر کردم در بسته شده، که یک خانمی امد تو و برای این‌که من به خودم بیایم سلام کرد. برای همین در طول مسیر تا طبقه چهارم به کف زمین خیره بودم و فکر می‌کردم به رنگ‌ها. به سبز و صورتی و این‌ها. بعد توی پاگرد طبقه چهارم منشی نشسته بود رو پله‌ها و یک هدفُن سفید هم توی گوشش بود. برادرش سرطان گرفته که سرطان کبد است. یک دختر نوزده ساله دارد و یک دختر یازده ساله. برای همین عید کوفتش شده چون مادرش همه‌ش گریه می‌کرده و می‌گفته چرا او خودش سرطان نگرفت ولی پسرش گرفته. بله، رسم مادرها چنین است. گفتم متاسفم. گفتم درست می‌شود. گفت نه، شیمی درمانی هم کردند. موهاش هم ریخته. هر سه هفته می‌آید تهران برای شیمی درمانی. اما دیر فهمیده‌اند. از سه جای کبدش نمونه برداشته‌اند و دیدند وضع خراب است. گفتم ای بابا. پیوند چی؟ چون شنیدم کبد را پیوند می‌زنند. بعد همین همکار گردنبندم امد. کلید انداخت رفتیم تو و وقتی نشستیم سر جاهایمان یک مثلث قائم الزاویه تشکیل دادیم که متساوی الساقین هم هست. اما نیامدم از این بنویسم آمدم از ده‌نمکی بنویسم. خیلی هم کم و کوتاه.

دوست دارم یک چیزی بنویسم که در طی آن برینم به ده‌نمکی، ایادی‌ش و کسانی که رفتند فیلم را در سینما دیدند. اما خیلی حال ندارم. همه بهتر از من تحلیل می‌کنند. اما این را بگویم. مشکل فقط ده‌نمکی نیست. مشکل مردمند. حالا ممکن است فلان سازمان کل بلیت را خریده باشد برای پرسنل یا چه و چه. اما ما که می‌رفتیم به گا رفتن نادر و سیمین را ببینیم، آدم‌هایی را می‌دیدیم که خیلی هم سازمانی نبودند. خیلی هم غیر خودی نبودند. مردم بودند که می‌رفتند مثلاً بدترین حالت محمدرضا شریفی‌نیا را در طول زندگی هنری‌اش-اگر بشود بهش گفت زندگی، یا هنری-  ببینند. نکنید. درد دارد. خون دادیم؟ می‌فهمید؟ خون دادیم می‌فهمید یعنی چی؟ تصوری دارید از کسانی که امسال یک نفر را سر سفره هفت‌سین کم داشتند؟ یا باید سرتان بیاید؟ مگر چقدر می‌خندید توی سینما؟ چقدر خوش می‌گذرد؟  مگر در اولین تعطیلی شاد -داریم چنین تعطیلی‌ای در سطح کشور؟- صدا و سیما این فیلم را پخش نمی‌کند؟ نکنید. به این آدم‌ها رو ندهید. بزرگشان نکنید. پس فردا باز می‌اید توی وبلاگش می‌نویسد خدا مرا عزیز کرده، خدا مرا بوسیده. به قرآن.

یک دیدگاه برای ”نوشته‌ی پیشین

  1. بی ربط شاید, اما شاید به اون همکاری که برادرش اینطوری شده, کمک کنه. عرفان حلقه و فرادرمانی. عرفان ایرانیه و به درمان خیلی ها کمک کرده. اینم لینکه یه دختری که ام اس داشت و اینطوری خوب شد.
    http://www.youtube.com/watch?v=RUaegzUoNF4

  2. ملتی هستیم که شادی را گدایی می کنیم. دزد شادیهایمان این مردک و امثالش بوده اند و حالا به لقمه ای که پس مانده فکر ظالمش هستند قناعت می کنیم. عوامانه نمی اندیشیم. لحظه ای فکر را آزاد می کنیم. فکر می کنی چند نفر این را می شناسند حتی؟ لحظه ای سرخوشی به جامی یا به جنبشی یا فیلمی بر گورستان خاطره های خوش.

  3. آره … ولی گفتن یا نگفتن هیچ آدمی نمی تونه چیزی رو عوض کنه. هنوز اون موقعی نیومده که عقل آدم ها برسه به این چیزها، بدون اینکه یکی براشون از این چیزا حرف بزنه. تا وقتی خود آدم این مسائل رو نفهمه، وضع همینه. البته من حق ندارم اعتراضی کنم، خودم این سر بیرون گود نشستم و فلان. شما خون خودت رو کثیف نکن … اگه قرار باشه موقع ش بیاد و بفهمن، می فهمن … اصلا من هی نمی خوام به روی خودم بیارم که ازشون disappointed شدم (به خاطر همون قضیه ی بیرون گود و لنگش کن و فیلان) ولی آدم ته دلش غم داره دیگه. شاید تنها راه تسکین ش این باشه که به خودمون بگیم که هنوز وقت ش نشده حتما، شاید زمان لازمه هنوز خیلی.

  4. بهت تو dw-world رای دادم بری حالشو ببری. راستی تو چرا تو فیسبوک نیستی؟؟! اگه هستی یه مسیج به من بفرست.

  5. آدم می مونه چی بگه!
    «خون دادیم؟ می‌فهمید؟ خون دادیم می‌فهمید یعنی چی؟ تصوری دارید از کسانی که امسال یک نفر را سر سفره هفت‌سین کم داشتند؟ یا باید سرتان بیاید؟» کاش می فهمیدن.

  6. چماق به دست رو اگه دوربين هم بدى دستش باز هم مثل چماق ازش استفاده مى كنه.
    نمى تونم از خارج از وطن براى دوستان دستور العمل تجويز كنم، ولى به خدا حيفه كه خزعبلات اين بز اخفش عنوان پرفروش ترين فيلم تاريخ ايران رو از آن خودش كنه… به خدا حيفه …

  7. شنیدم فروشش از نادر و سیمین بشر شده اصلان فکر نمیکردم باد از این جریانات دوباره مردم واسه ده نمکی اینقدر ذوق کنند

  8. اینا رو داری به کی میگی ؟ به خود ماهایی که پامون رو توی سینما نمی گذاریم ؟ از بس این فیلم فرهنگی هست سینما فرهنگ یه سانس فوق العاده ساعت 24 هم گذاشته !
    بالاخره ایشان باید پاداش سالها بد و بیراه و فحش نوشتن در » یالثارات » به رئیس مجمع تشخیص مصلحت سابق رو بگیره .

  9. واقعن حرفت درسته ولی کو گوش شنوا بلا نسبت مثه یابو راه میوفتن میرن سینما اس ام اس های تکراری رو مرور کنن.
    خیلی از نوشته هات خوشم اومد خوب مینویسی.

  10. داداش کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه (آخیییش) مونولوگ رو نموده مسدود
    حالا ما چیکار کنیم؟ها؟

  11. ما که حنجرمون جر خورد! اما تا خودشون نخوان و برن سیرک کسی رو ببینن که خودش و نوچه هاش دارن مملکت رو ( حتی خوار مادر تماشاچیاشو) به فاکِ عُظمی میدن ، آب از آب تکون نمیخوره

  12. خب ازونجایی که من تو خواندن تنبلم و عاشق نقاشیم… این نوشتت رو شروع کردم به خوندم که دیدم هی دلم می خواد به آخرش برسم :دی جالب بود واسم اولین بار بود یه مطلب و تا ته می خوندم :))
    کارت درسته قلمه نوشتنت از جنس روحه…

  13. چه اتفاقاتی برات داره می افته : اول فیلتر میشی بعد مسدود میشی بعد توکا یک مدتی لینک ات می کنه بعد لینک تو رو حذف می کنه بعد دیفال نویس کلی خواهش و تمنا می کنه که خواننده هاش به تو رای بدن بعد توی دویچه وله بالاترین رای رو داری . احتمالا همین روزا قهرمان دو صد متر هم میشی .

  14. همینه…
    دیگه هم درس نمیشه…
    حالا بیا هی خون بده….
    هی درد بکش…
    هی حرف بزن…
    هی حرص بخور…
    دیگه تموم شد….
    دیگه هیچی درس نمیشه برادر…
    هرچی آدم خره خدا تو این خاک انداخته….
    اعظمشم خودمم رفیق:
    منا 26 ساله از تهران-

  15. دفه ی اول بود که میومدم اینجا ، کارت خیوب بود ،همچین یه نموره رکی!
    شاید بهت رای دادم.

  16. خانه از پای بست ویران است.
    اگر فروش نادر و سیمین با اخراجیها برابری می کرد دیگر دردمان چه بود؟؟
    سطح فرهنگی این دو فیلم بسیار متفاوت است و جای مقایسه نیست…اگر روزی برابری کردند درد بی فرهنگیمان درمان شده…جامعه ما از فقر فرهنگی رنجور است و بس…

  17. چرندیاتشو نیگا…. نه پس . هیچکی هیچی نمی فهمه فقط تو می فهمی!
    برو غازتو بچرون.
    خون دادیم … هه …

بیان دیدگاه