سویه‌ی نمناک هستی...

این تیتر اسم خوبی است برای یک رمان؟

شاید... دارم فکر می‌کنم که بیش از هر وقت توی زندگی‌م دلم می‌خواهد همه چیز را، همه چیز را رها کنم و بگذارم بروم.

آدمی نباشد که مجبور باشم به او جواب پس بدهم، درس و دانشگاه و کار نباشد...

دوست دارم فکر کنم آینده ای در کار نیست که مجبور باشم برایش برنامه ریزی کنم. دوست دارم فکر کنم که زندگی همین امروز است...

امروزی که من تنهایی نشسته‌ام توی یک کافه، منتظر دوستی که هیچ وقت از راه نمی‌رسد، هر چند وقت یک بار بیرون را تماشا می‌کنم که باران زده و خیس است...دنیا خیس است، نمناک.

اسم رمان باشد سویه‌ی نمناک هستی، داستان آدمی که همیشه گریه می‌کرد و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و می‌خواست تمام شود، همه چیز...

حالا که فکر می‌کنم می‌بینم داستان این آدم نوشتن ندارد، می‌شود اسم یک رمان باشد «سویه‌ی نمناک هستی»، کتابی با ورقه‌های سفید و مچاله از رد اشک...