میدانی بچه جان؟ ما آدمهای خوش بختی بودیم که تو را داشتیم. تو را و خیلی چیزهای دیگر را. مثلا کیسه برنج، چکمه، خواهران غریب...
سینما آزادی قبل از سوختن، بچههایی که به صف میشدند تا اردو بروند سینما و فیلم ببیند.
چرا من گریهام میگیرد وقتی یاد آن روزها میافتم؟ شکوهش است که گلویم را داغ میکند؟
بیست و چهار سالم شد بچه جانم! اما خوبیاش این است که مثل قبل نیستم. دستم خالی نیست، چیزهایی دارم که چنگ بزنم بهشان و بگویم خوشبختم. میبینی؟ من صبحها با لبخند بیدار میشوم و میگویم وای چه زندگی قشنگی!
واقعا قشنگ است، چیزهایی هست که دوستشان دارم، چیزهایی مثل صدای ذوق زدهٔ نوا از پشت تلفن وقتی میفهمد منم. یا وقتی گوشی را برمی دارم و و میبینم هدی است، از کانادا بهم زنگ زده.
یا آن لحظهای که یاسمین تو را به من داد و چشمهای چه عروسکی توی دنیا مثل تو برق میزند کلاه قرمزی جان؟
یا لبخندهای بزرگ آخر شب، رویاهایی که دارند واقعی میشوند...
میبینی؟ باید همهشان را برایت بنویسم تا باور کنی؟
میدانی بچه جان؟
این روزها همهاش یک آهنگی را گوش میدهم که میخواند: یاران چه چاره سازم با این دل رمیده؟
بعد این ترکیب، دل رمیده، هی تکرار میشود توی سرم و میبینم چه قدر میفهممش...چه قدر میفهممش و با این همه باز خوشبختم...
ها..همین حق دلتنگی هم اگر نبود که واویلا بود...
+
خوبید که؟چه دور شدیم انگار از آن روزهای دوچرخه ای.یک هو دور شدیم.انگار افتادن در گودالی..
دلخوشی های تان برقرار باد.همین دلخوشی های خواستنی...
خوش باشید و سلامت
به مامان سلام برسونید :)
با این دل رمیده ...
ما خوش بختیم بختیم بختیم
چه خوبست آدم خوشبخت باشد
حتی
خوشحالم که یکی هست که اعتراف کند خوشبخت است و خوشبختی اش را توی چیزهایی ببیند که به چشم بقیه نمی آید..
شادمهر عقیلی حتا
با داداشم هر روز می رفتیم سر کوچه مون از آقای نوار فروش می پرسیدیم مسافر نیومد؟
چقد ذوق و شوق داشتیم. یه ضبط داغون یه در داشتیم. دهاتی رو می ذاشتیم توش و هی گوش می دادیم.
چه کارتونایی. چه سریالایی
ما خوشبختیم چون خانه ی سبز رو می دیدیم
راس میگی. آدم گریه ش می گیره با این خاطره ها
چقد تن داده بودیم به اون زندگیمون. چقد فکر می کردیم همه ی دنیا و خوشبختیاش فقط همونایی بود که داشتیم
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازمه که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد[گل]
دوس دارم رمان دومت رو بخونم!
سلام دوست خوبم............
وب جالبی داری
خوشحال میشم به وبلاگ ما هم سر بزنی..........
خوب بود مریم. منم گاهی اون حسرتا رو می خورم. علاوه بر این فیلمایی که تو نام بردی من از علی و غول جنگل و دره ی پروانه ها و دزد عروسک ها هم نام می برم که به شدت برای من نوستالژی دارن.
...قوطی خالی دیدی چه حسی داره ؟ دیدی چه احساس تردید .ترس و ترحمی ؟ نه از اون قوطیا که کج و کوج شدن و غر که نمی دونم املاش درسته یا نه. اما تو که می گی خوشبختی رو شناختی بگو ببینم هست امید صلاحی برای این قوطی هم یا نه بره بمیره اگر شد!؟
بی رو در واسی به تو همه اونایی که احساس میکنن خوشبختن حسودیم میشه.
آخه شده برام آرزو...
شده برام آرزو که از لحظه لذت ببرم... حس کنم شادی رو. خوشبختی رو...
همه چی داریم ولی پوچیم.
به هر چی میخوایم میرسیم... ولی حتی ذره ای شادی و رضایت رو تو دلمون حس نمیکنیم.
ش راست میگه...
قوطی خالی دیدی چه حسی داره؟!!!
خوشحالم که خوشحالی دختر! این روزها نمی بینم خوشحالان را!