.

نصفه شب از درد بیدار شدم، همه جام درد می‌کرد. آب دهنم را نمی‌توانستم قورت بدهم. بلند شدم رفتم آب جوش بیاورم برای کیسه آب گرم.

برگشتم توی رختخواب و گرما را چسباندم به خودم، باز هم خوابم نبرد.

دراز کشیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم، آنقدر که شب رفت و صبح آمد.

مدت‌ها بود طلوع خورشید را ندیده بودم، مدت‌ها بود اینقدر از بیماری لذت نبرده بودم!