من جلوی آینه زیاد با خودم حرف میزنم، ادا درمی آورم، آواز میخوانم... یک مدت میرفتم جلوی آینه و ژست میگرفتم تا آن روزی که قرار است اسکار بهترین انیمیشن را بگیرم توی عکسها خوب بیفتم.
گاهی که آلبوم عکس هایم را می دیدم هول میکردم، غصه میخوردم چرا لبخندم مصنوعی است و کاش زودتر برای جرم گیری دندانهایم از دکتر وقت بگیرم.
نگران متن سخنرانیام هم بودم، قرار بود به فارسی باشد، از کی تشکر کنم؟ اسم فلانی را نیاورم ناراحت نشود؟ شعر سعدی را بخوانم؟ مثلا بنی آدم اعضای یکدیگرند؟
نقاشی بلد بودم؟ خیر. هنوز هم بلد نیستم... استعدادش را هم ندارم. بهترین چیزی که تا آن موقع کشیده بودم یک دسته گل زنبق بود. برای کلاس هنر و معلمی که هیچ جور نمیفهمید من نقاشی کشیدن بلد نیستم! من نقاش بشو نیستم.
یک کارت پستال گذاشته بودم زیر شیشه. نور انداخته بودم رویش و یک دسته زنبق روی کارت پستال را با دقت کپی کرده بودم روی کاغذ. رنگش هم کردم که معلمه گفت طرحت خوب شده فقط از خط نزن بیرون.
چرا فکر میکردم میتوانم انیمیشن بسازم؟ هر کس از انیمیشن دیدن خوشش بیاید باید برود بسازد و اسکار بگیرد؟
نگران عکس هایم بودم و هی از خودم اشکال میگرفتم، از خطوط صورتم، از راه رفتنم، از گودی کمرم.
یک بار رفتم دکتر و گفتم من گودی کمر دارم.
با یک لهجهٔ عجیبی بیست بار تاکید کرد: عیب نذار رو خودت، این ور و اون ور هم نگو. درست نیست...
آینه مرز جادویی من است با یک دنیای دیگر. دنیایی که توی آن هیچ نقصی ندارم، یک ردیف دندان مرتب و سفید دارم، با زیباترین لبخند دنیا. مشهور و محبوب و ثروتمندم، بالاخره آن مدرسه هه را ساختهام، خودم مدیرم و با بچهها دیوار مدرسه را رنگ کردهایم، کتابم را نوشتهام، از روی کتابم فیلم ساختهاند، کم کم خودم فیلمنامه نویس شدهام، خودم فیلم ساختهام، خوب نقاشی میکشم، هر روز عصر کیک شکلاتی میخورم و چون آدم مشهور خفنی هستم، کلی عکس دارم که توی آنها دور دهنم شکلاتی است.
جلوی آینه هیچ مرزی نمیشناسم، دنیا برایم وسیع است، وسیع و پر از رازهای کشف نشده.
آینه جایی است که می شود در آن به راحتی از خط بیرون زد! که معلمی نیست که ایراد بگیرد، و به یاد آدم بیاورد که نقاش بشو نیست!
سلام
خیلی قشنگ و جالب بود، رویای جالب داشتن هم خودش هنر است!
یه کتاب بهت پیشنهاد میکنم حتما بخونش، شایدم خونده باشی، فوق العادست "عصبیت و رشد آدمی" کارن هورنای
موفق باشی
[گل]جشن نوروز ٩٠بر شما فرخنده باد[گل]
یاد دوستان رفته ام گدازان است و دل از فکر دوستان گرفتارم پریشان
اما دلخوشم به دوستانی چند آری ما با همان تنهایان
آفتاب نوروز باستانی از پس عصرها و نسل ها همچنان درخشان است
در این میان دوستان رقصانند و نادوستان در جستجوی پناه تاریکی
اما هردو برخوردار از نور و گرمای لذت بخش نوروز
ارادتمند :پرویز حاجی رحیمی
سلام مهربان
من هم تقریبا همه این کارها را می کنم در روبروی آیینه. گفتگوهای تخیلی دارم در روبروی آیینه و تماشا می کنم حرکت ابروانم را و شکل دهانم را و آرامش نگاهم را..
دوست داشتم این نوشته ات را.