ماه نگار توی سرم چرخ میخورد، ماه نگار نگاهم میکند، ماه نگار مینشیند روی میزم بستنی قیفی لیس میزند... آن قدر مطمئنم اسمش ماه نگار است که میدانم خودم مریمم.
از کل داستان فقط همین را مطمئنم. یکی بود، یکی نبود. یک دختری بود که اسمش ماه نگار بود.
بعد؟ نمیدانم قرار است چه بشود.
الان همه جایم درد میکند، دو سه روز است فقط دارم میسابم. دیگر جایی توی این اتاق نیست که رنگ کف و دستمال جادویی را ندیده باشد.
قبلش توی جنگل زندگی میکردم و برایم مهم نبود سطل آشغال تا کجا پر است. پایم میخورد بهش و پوست پفک و دستهٔ مو و کاغذ پاره میریخت کف اتاق. من برمی گرداندمشان توی سطل و دوباره میرفتم سر کار خودم.حالا دلم نمیآید حتی یک هسته بندازم توی سطل، دستم نمیرود، سطل تازه شسته شدهٔ براق... هر جا گردی مینشیند سریع دستمال برمی دارم و میسابم.
دست خودم نیست، عید هنوز هیجان زدهام میکند، روزهای آخر اسفند روانی میشوم از ذوق. همیشه میترسم توی خیابان که راه میروم، تصادف کنم و بمیرم و سال تحویل زل نزنم به ماهی هفت سین که ببینم میچرخد یا نه.
هیچ چیز عید برایم تکراری نمیشود. با اینکه از آرایشگاه شلوغ متنفرم، از ترافیک دم عید، از خانه تکانی، از اینکه مامان میگوید برویم برای عید لباس بخریم و من میگویم همینها که دارم خوب است...
با تمام اینها عید را دوست دارم. یکجوری سبکم میکند، رها و امیدوار. حالی که تمام سال هر کاری بکنم این قدر اصیل نمینشیند توی روزهام.
از اینترنت کتاب انگلیسی دانلود کردم که تعطیلات بنشینم بخوانم، میخواهم امسال زبان بخوانم، همهاش زبان بخوانم... میخوانم؟ معلوم است که نه، مگر گودر مُرده که من زبان بخوانم؟
درس بخوانم، کم کم به پایان نامه فکر کنم، برای ماه نگار یک داستان پیدا کنم که آرام بگیرد (الان دارد گوشهٔ اتاق ورجه ورجه میکند)... همینها، مغزم جلوتر نمیرود، تمام نقشهام همین است. که خوب درس بخوانم. هفده سال، هفده سال است نقشهام همین است و آخر سر چیزی گیرم نیامده، درس هم نخواندهام که دلم خوش باشد.
چرا هیچ وقت نمیگویم میروم دنیا را میگردم، یک عالم پول درمی آورم، دیوار اتاقم را سبز میکنم، از تجریش تا راه آهن را پیاده میروم؟
همهاش میگویم من خوب درس میخوانم... زندگیام یک خط آرام و ساکت است.
اما توی سرم شلوغ است، پر از نقشههای جور واجور و تمام نشدنی، ماه نگار را که میبینم میفهمم این نقشهها از کجا آب میخورند، از روزهای نوجوانیام.
روزهای آخر اسفند دوباره نوجوانم، شلوغ و پرهیاهو. آینده برایم یک دنیای کشف نشده و جالب است. همه چیز هیجان انگیز میشود، حتی همین ملحفهای که امروز انداختم توی ماشین. یعنی پودر جدید چه بویی دارد؟
تولد عیدت مبارک، مریم جان.
:***
تولد عید تو هم مبارک مریم عزیزم :*
مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود روزگارتان بهـار لحظه هایتان پر از شکوفـه باد.
سال نـو مبارک
سال نو بر تو شاد
همیشه موفق و شاد باشی
سال نو مبارک.
امیدوارم سال خوبی داشته باشی.
سال نو مبارک عزیزم. امیدوارم امسال سال بر آورده شدن آرزوهای قدیمی و نو باشند.. امیدوارم همه چیز هیجان انگیز باشد مثل این روزها.
شاد باشی
ای به قربان عیدانه های تو که این قدر خوبه.
کیفور می شم باشون.
ماه نگار :*
خوش باشی حسابی
سال نو مبارک؛09387945585
بدجور جای همیشه خالی قلبم رو زدی تو صورتم با وبلاگت
ممنونم از شما