آدم ها - ۱۳

مادرم فقط پونزده سال از من بزرگتره، بله، دوازده سالش بوده منو زاییده. توی ماشین. به خدا! باور نمی‌کنی؟ ما خانوادگی همینیم، دو از خواهرام توی ماشین ازدواج کردن، توی ماشین هم زاییدن.

راستی آقا، شما می‌دونی ون معنی ش چیه؟ معنی داره اصلا؟ اوا، ماشین عروسه، نگاه کن، اینور بابا، نگاه کن دیگه. خوشبخت بشین..... بووووووق، دست دست، دست بزن دیگه آقا... عروسه بانمک بود‌ها، البته دماغش همچین بزرگ بود.

شما چرا اینقدر ساکتی آقا؟ من سوارت کردم باهام حرف بزنی، وگرنه شغل من که این نیست.

 دارم می‌رم کرج. نگاه کن، اینو خریدم دویست تومن، بله آقا، دویست هزار تومن، دستگاه قند خونه... برای رفیقم خریدم، دارم می‌رم کرج بدم بهش. رفیقمه دیگه آقا، رفیق سی ساله. پاهاش باد کرده، قلبش رو باید عمل کنه... چه می‌دونم، نشد ماشینو ببرم که، طرح بود، سوار اتوبوس شدم، آقا جیبمو زدن. حالا خدا رو شکر پول زیادی توش نبود. اما دفترچه مو بردن، همه شماره تلفنام... کارت تلفن هم توش بود، دعای محبت.. بله آقا، خوب دعاییه، چاکر خانومم هم هستم... اما خب...‌ها؟ دعای محبت، بردنش دیگه.

اوه اوه، خواهرمه... بیا تو جوابشو بده، بیا دیگه، بگو این شماره فروخته شده، بگو واگذار شده، اه.. چه قدر شلی تو! جواب بده دیگه... گور بابای جفتشون، می‌خواد بگه مادرو ببر پیش خودت آخر هفته... من دارم می‌رم پیش رفیقم. کجایی هستی اینقدر شلی؟ بچه شمالی، اردبیل، لری؟... بابا خارجی هستی نکنه؟‌ها ها‌ ها‌ ها، شوخی کردم!

آقا وایسم بنزین بزنم؟ یک لحظه هم نمی‌کشه... تا آزادی چند می‌دی همیشه؟ نه، سوارش نمی‌کنم. قیافه ش لات بود، خوشم نیومد. الکی گفتم مسیرم نمی‌خوره. بشین بابا! می‌رم آزادی، دو دقیقه هم وایسم بنزین بزنم تا کرج برسه.

آقا شما چرا اینقدر ساکتی؟ اصلا کرایه مهمون من، حرف بزن دیگه! گفتی بچه کجایی؟

نظرات 3 + ارسال نظر
Helen شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ http://www.mydays-h.blogspot.com

ینی هیچی نگف آخرشم؟

[ بدون نام ] شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

ولی دوست خوبی بوده هااااااااا !!!!!!

فروغ شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ http://reeeeturn.blogspot.com

مرتیکه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد