در تصویر اول مهر است. هفت سالهام، دور حیاط چرخ میزنیم، یک حلقهٔ بزرگ. بنشین و پاشو بازی میکنیم و خوراکی میخوریم. مدرسه خوب است.. کسی که دستش را گرفتهام سرما خورده است، فین فین میکند. اما اشکالی ندارد، چون یک موهای حلقه حلقهٔ خوبی دارد که از زیر مقنعهاش زده بیرون.
تصویر دوم یک کارت است. فصلش را نمیدانم، شاید پاییز. روی کارت عکس میکی موس است. کارت توی کلاس پخش میشود، رویش نوشته خوشحال میشوم به تولد من بیایید.
میرویم تولد، مینشنیم روی زمین، پفک میخوریم و خواهر بزرگ مو حلقهای را نگاه میکنیم که دامن سیاه پوشیده و خوشگل است و جشن تولد را میگرداند، مثلا میگوید حالا وقت صندلی بازی است.
تصویر سوم زمستان است. ده سالهام. روز آخر قبل از عید، پیک شادیهایمان را گرفتهایم و با خوشحالی میدویم توی خیابان. البته من یک کمی غم دارم، همان دختری که موهای حلقه حلقه دارد دوست صمیمی یکی از بهترین دوستانم شده. میترسم دوستم من را کمتر از قبل دوست داشته باشد. دختر مو حلقهای چکمهٔ آبی دارد. باران میآید، با چکمه آبی میپرد توی چالههای بارانی، صدای خنده توی خیابان خیس.
تصویر چهارم بعد عید است. صف بستهایم توی حیاط. از توی صف کلاس چهارم صدای هق هق میآید، ناظم ساکت است، میرویم طرف آبخوری که صورتمان را بشوییم. جای مو حلقهای توی صف خالی است. مو حلقهای از پنجرهٔ پاترول پرت شده بیرون.
تصویر پنجم، تصویر یک عالمه دختربچهٔ مشکی پوش است که به صف میشوند و اردو میروند ختم. ختم مو حلقهای و مادر و برادرش.
با خودم فکر میکنم کاش مو حلقهای برگردد، اصلا تمام دنیا میتوانند او را بیشتر از من دوست داشته باشند، خیلی خیلی بیشتر.
تصویر آخر توی ذهنم، تصویر مو حلقهای با چکمههای آبی است، باران توی صورتش، روی موهایش برق میزند.
این تصویر را نگه داشتهام، گاهی خوابش را میبینم.
واااااااااااای خیلی بده که دوست ادم فوت کنه!!!!!!!!!
بد نیست که نگه داشتی اش. اصلا بد نیست
لعنتی اعصابم رو خورد کردی. همچین تجربه ای برای من پیش نیومده ولی احساس غم عجیبی تو دلم حس کردم با خوندن پستت.
همه موهای تنم سیخ شدن...:(
قلمت مریم ... قلمت !!!
خیلی درد داشت
خیلی
ناازززی...
هاه.عالی پرداخته ایش
مو حلقه ای از بس که شاد بود فرشته ها دزدیدنش شاد باشید نه حسود و در حسرت
تو فوق العاده ای ...