اوایل پیش از طلوع یک صحنهای است که سلین و جسی سوار تراموا هستند. سلین دارد از خودش میگوید. موهایش ریخته توی صورتش. جسی گوش میدهد، نگاهش میکند، هی دست دست میکند، چند بار دستش را میبرد جلو تا آن تکه مو را از صورت سلین بزند عقب، نمیزند. انگار هنوز وقتش نیست. سلین خودش مویش را میزند پشت گوشش، جسی دستش را میبرد عقب.
+همین جزئیات و چیزهای کوچک.
آخی!چه شانسی رو از دست داده...
.
.
.
پیوند روزانه ات:یاد خرداد۸۸!بغضم گرفت...فک کن آقامون داریوش و فرامرز اصلانی هم بخونن...:(((
موسیقی رو هم می روم ببینم دست پر می آیم یا نه...
برف!عااالیه:)) تا صبح آهنگ امشبم جور شد!مرسی:)
...نگاش کنید چه شیطونه...خو برف می خوام دوباره...:(
ای جان!
چه خوب که دوستش داشتی:)
من دارم چیکار می کنم؟ خدا می داند چقدر فیلم ندیده هست که باید ببینمشان.
بله، دقیقن همین جزئیات وچیزهای کوچک.
اون فیلم خیلی خوبه، همین طور پیش از غروب.
جالبم شد. منم همین پریروز before sunrise رو دیدم!