یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389
همین چیزهای کوچک
اوایل پیش از طلوع یک صحنهای است که سلین و جسی سوار تراموا هستند. سلین دارد از خودش میگوید. موهایش ریخته توی صورتش. جسی گوش میدهد، نگاهش میکند، هی دست دست میکند، چند بار دستش را میبرد جلو تا آن تکه مو را از صورت سلین بزند عقب، نمیزند. انگار هنوز وقتش نیست. سلین خودش مویش را میزند پشت گوشش، جسی دستش را میبرد عقب.
+همین جزئیات و چیزهای کوچک.