1. انگار آدمها یارکشی میکنند، من میمانم بیرون.
بعضی وقتها اینجوری است، انگار من هیچکسم، من را نمیبینند، نمیشنوند...
شاید این جوری نباشد ها، حس من است.
2. برف که میآمد، یکریز و نرم، من اول یاد تمام بچههایی بودم که تا حالا برف را ندیدهاند. که با تعجب به این چیزی که دارد از آسمان میبارد خیره میشوند و بعد عاشقش میشوند. عاشق سفیدی و نرمی و یخ بودنش. عاشق اینکه رویش راه بروند و به جا پاهاشان نگاه کنند.
بعد چند تا نوشته خواندم از نگرانی آدمها برای عزیزهای دربند در سرمای اوین...
همین جوری است، خار و گل به هم که میگویند منظورشان همین چیزهاست.
3. میشود دسته جمعی شادی کرد، مثل امروز صبح. یک عالمهای که با هم آدم برفی درست میکنند، عکس میگیرند.گلوله برف بازی میکنند، توی برف غلت میزنند...
4. یک دختر و پسر آمدهبودند عکاسی. هی ژست میگرفتند و عکس میگرفتند. ما یک کمی نگاهشان کردیم، بعد طبیعی است که گلوله برفها را برداشتیم و حمله... آنها آنور، ما آینور. خندیدیم و بازی کردیم. هیچ هم بهشان برنخورد... برف اینجوری آدمها را مهربان میکند به هم.
5. عکس را امروز صبح از پنجرهی خانه گرفتم، به خاطر گلدان پشت پنجره که نشستهبود کنار سپیدی برف.
6. ممنون دوستانیام که برای پست قبل کامنت گذاشتند و ای میل زدند.
گله خیلی قشنگه . عکست هم ....
صبح ها با آفتابگردان
تمام نانواهای محله مان را
گردن می زنم و
عصر ها با خدا
شطرنج بازی میکنم
روزگار خوبی است
فقط تو را نمی بینم
شایعه شده با
فرشته ها از خانه فرار کردی
اما آنها هم تورا
قال گذاشتند ...
چه عکست قشنگ و هنری و ایناس :)
منم چن تا عکس گرفتم با برف. بدک نشد همچین :D
:p
سلام. ببخشید من میخوام برم خونه مهران غفوریان...
چقدر این نوشته و حسش رو دوست دارم. در کنار این گلدان زیبا و گلهای قرمزش و برفی که کمی دورتر سفیدیش را به رخ میکشد.
خیلی خوب و عالی بود. تک تک جمله ها! ممنون :)