* کاکتوس قلبی شکل هدیهی تولد پارسال مچاله شد، زرد و نزار. فکر نمیکردم اینقدر نازنازی باشد. بهانه میآورم البته، غصهدارم که یادم رفت آبش بدهم. برای همین تقصیر را میاندازم گردن خودش که غصهام کمتر بشود.
* فلشم نیست، کیفم توی ماشین لباسشویی است. ماشین دارد میچرخد. یادم میآید فلش را آخرین بار توی کیف دیدم. فلش هست، توی کیفی که دارد در ماشین لباسشویی چرخ میخورد.
* دیشب فیلم فارغالتحصیلی را نگاه میکردم. توی عکسها به دوربین نگاه نمیکنم، کلاه مسخرهی فارغ التحصیلی را هم برعکس گذاشتهام سرم و به افق زل زدهام، بی هیچ عمدی. توی فیلم هم تا اسمم را صدا میکنند میپرم روی سن و میخواهم لوح را به زور از دست مجری بگیرم. مجری میگوید باید بروی از این آدمهایی که سیخ این بالا ایستادهاند بگیری، مجری را ول میکنم و لبخند ملیح میزنم، کلاهم هنوز کج است.
*من به راه جدید عادت میکنم، به خطیهای میدان آزادی- صنعت، به همکلاسیهایی که لفظ قلم حرف میزنند، به سوپرمارکتی که هیچوقت شیرکاکائو ندارد، به حراست دم در که مانتوها را سانت میکند، به دلتنگیهای دم غروب وقتی سرم را تکیه دادهام به شیشهی اتوبوس، به ندیدن هر روزهی دوستهام، به نخوردن ساندویچ ویژهی ادبیات، به عربیهایی که باید بخوانم و کلمههایی که نمیفهمم، به بوی شامپوی جدید ضد ریزش روی موهام، به جای خالی گلدان کاکتوس روی میزم.
* دلتنگم.
خیلی دلتنگم مریم.. خیلی
ها من کاکتوس دوس داشته بیدم :ایکس
من فلشم همیشه توی جیب شلوارمه. بعد توی این یه سال کج شده کلن :دی
عادت کردن خیلی وحشتناکه! منم عادت کردم به خوابگاه و دوری و بودن با آدمایی که نمیفهمن درخت چقد پر از خداس!
عادت کردم به الکی لبخند زدن!
وحشتناکه وقتی این عادتا بشن قسمتی از تو و با تو بمونن!
*از دلتنگی خسته م!
هه. تازه کجای کاری که باید به گیر دادنای خانوم فاطی کوماندو در مورد مو و آرایش هم عادت کنی. چون بعضی وقتا اگه موردی هم نداشته باشی کلا حال میکنه یه حالی بهت بده و کارتتو بگیره بفرستتت کمیته انضباطی
روزت مبارک :)