خیابان دانشگاه مشاور املاک دارد، آژانس دارد، سوپرمارکت دارد، یک کتابفروشی رهنما دارد، دو سه تا ساندویچی دارد، یک مانتوفروشی هم دارد که حراج کرده... چلوکبابی رفتاری هم دارد که خب ما دانشجوییم، حواستان هست؟
یک پارک "پیشکسوتان" هم هست. پیشکسوتِ چی؟ نمیدانم، من داشتم رد میشدم کمی دود و دم دیدم... ولی فکر نکنم برای پیشکسوتان این عرصه پارک بسازند، به هر حال...
خود دانشگاه چیز خاصی ندارد.تا دلتان بخواهد پله دارد که متاسفانه توی دفترچه اشاره نشدهبود آسانسور فقط برای استفادهی اساتید است. ( خاطره: یکی از دوستان پژوهشگاه است، پژوهشگاه خوابگاه نمیدهد و توی دفترچه هم قید شده، کلی دانشجو از شهرهای مختلف که پژوهشگاه را زدهاند اعتراض میکنند که ما فکر کردیم توی دفترچه الکی نوشته.)
درخت هم دارد راستی، به اندازه کافی هم بلند هستند، طوری که من از پنجرهی کلاس طبقه سوم بتوانم درختها را ببینم که باد میخورند و این خوب است.
یکی از استادها گفت باید به کشورتان افتخار کنید، چون تمدن 2500 ساله دارید و ابوعلی سینا دارید و استرالیا 200 سال است کشف شده.
من داشتم درختها را نگاه میکردم و راستش ته دلم بدم نمیآمد جای تمدن 2500 ساله، تمدن دویست ساله داشتم و الان استرالیا بودم!
کتیبههای هخامنشی و اینکه زکریای رازی الکل را کشف کرد برای من آب و نان میشود؟ رئیس جمهور میشود؟ مملکت می شود؟ تمام اتوبوسها را جمع کردهاند و به جایش بی آر تی کاشتهاند. من به تمدنم افتخار کنم، شهرداری میفهمد تهران فقط مستقیم نیست، چپ و راست هم دارد؟!
صبح کلی زحمت کشیدم و با یک نفر طرح دوستی ریختم.(" آن شرلی" بود که با آدمها طرح دوستی میریخت؟)
پاک کنش را از روی زمین برداشتم و لبخندهای کشدار تحویلش دادم. عصر کلاسهایش عوض شد و تمام زحماتم بر باد رفت. بروم با خانمی که صبح موهای دخترش را میبافد و بعد میآید دانشگاه، طرح دوستی بریزم؟ راستش من از الان باید برای جزوههای آخر ترمم برنامهریزی کنم، وگرنه مجبورم سر کلاس به جای درخت نگاه کردن گوش بدهم ببینم استاد چه میگوید.
و چه خوب که توی این دانشکده دوست جانی هست که با هم تغذیهی ده صبح بخوریم و شربت لیمو بخوریم و از پرنده حرف بزنیم و برویم دم گروه زبانشناسی، توی اتاق استادها سرک بکشیم.
راستی، اینجا ردیف اول و آخر زیاد فرقی ندارند،در هر صورت نمیتوانی کتاب غیردرسی بخوانی و موسیقی گوش بدهی و آدامس بجوی.
چگونگی استتار در کلاس بعدازظهر... این یکی از دلمشغولیهای روز اول من بود.
به به، به سلامتی فوق قبول شدی؟ یادته اون موقع که با هم آشنا شدیم سال اول لیسانس بودی؟... یادش به خیر. این دانشگاهی که توصیفش رو کردی کجاست؟ کدوم دانشگاهی؟
علامه، رشته ی خودم:)
چه قدر خوب توصیفش کردی انگار منم با تو سر اون کلاس کذایی با درخت های بلند بودم و بادکی میوزید...
دلم میخواست .... با هم از روزهای رفته بگوییم و گذر زمان رانفهمیم.
چه خوب که هنوز دوره دانشجویت تمام نشده
چه خوب که هنوز هم دانشجوهایی هستن که عشق تغذیه ی بین کلاس و تماشای درخت ها از پنجره ی کلاس طبقه سوم را دارند.
راستش اینجا هم یک جورهای خوبی آرامش بخش است.
بروم پروفایلت را بخوانم!
مبارک باشه شروع دوباره درس و مدرسه.
مبارکا باشه...
خوشحالم که رفتی یه پله بالاتر..
برقرار و تندرست باشی
http://fifilism.blogfa.com/
سلام
مطالبت خیلی جالبه. من از خواننده های پر و پا قرصتم. قلمت خیلی روان و گویاست و همچنین بی پرده. به منم سر بزن و نظر بده.
موفق باشی....
راستی لینک وبلاگم رو اینجا هم اضافه می کنم:
www.yaddasht88.persianblog.ir
اول که مبارک باشه و اینا p:
بعدم این که من از این لحاظ راحتم کلن :دی
ته کلاس اون گوشه جای منه سر هر کلاسی :دی
نفر آخرم که برم تو کلاس کسی جرات نمی کنه بشینه جام :))
وصیت کردم همون جا خاکم کنن :دی
:)))
جالب بود، طرح دوستی برای آخر ترم
دوست داشتی یه چشم نداشتی در عوض پسر بودی در عوضش کاتبانه کلاس جزوه ها رو آخر ترم برات میاوردن؟؟؟؟
البته ما که عمرانی بودیم، دختر خیلی نداشتیم، اما همون کم کمیشم خیلی بدرد بخور نبودن، عموما :))
:)))
جالب بود، طرح دوستی برای آخر ترم
دوست داشتی یه چشم نداشتی در عوض پسر بودی و در عوضش کاتبانه کلاس جزوه ها رو آخر ترم برات میاوردن؟؟؟؟
البته ما که عمرانی بودیم، دختر خیلی نداشتیم، اما همون کمش هم خیلی بدرد بخور نبودن، عموما :))
چون یا جزوه نوشتنو با کلاس نقاشی اشتباه میگرفتن یا اینکه چرت و پرت های بغل دستیشونو هم لابلای نوشته ها میاوردن
البته که مهمترین مشکل این بود که درس های فنی بشتر فهمیدنی هستش و این مشکلِ...
بهتره فرار کنم تا ... :))
ولی یه بار هم که شده رفتاری رو امتحان کنید بی ضرر است