آدم چه می داند؟

دیشب خیلی خوش گذشت. همان جمع­های فامیلی که من عاشقشانم. پانتومیم بازی کردیم و سر اشکل گربه باختیم، یک فنی کشتی است انگار.

با نوا هم رفتیم باغ را گشتیم و بعد نوا برای همه تعریف کرد که الان توی یک جنگل ترسناک بوده که پلنگ و فیل و گربه داشته. گربه داشت، با هم به گربه­هه کالباس دادیم، اما پلنگ و فیل را من ندیدم. بعد هم نوا گفت دلش هی می­گوید شاتوت، شاتوت. گفت که خوب به دلش گوش بدهم و برویم شاتوت بچینیم.

فصل شاتوت گذشته نوا، بعد هم از همین سه­سالگی به خودت عادت بده هر چی دلت گفت نگویی چشم.

من تا همین حالا فکر می­کردم از دانشکده ادبیات بدم می­آید، تا همین حالا. بعد همین الان فهمیدم آنجا را دوست دارم. دوست داشتم و تمام این چهار سال نفهمیدم. دلم برای مجسمه فردوسی تنگ می­شود. اما باید بروم به یک راه جدید عادت کنم، به اتوبان­های جدید، به آدم­های جدید حتی.

فکر کنم من جزو گروهی هستم که راحت به آدم­های جدید عادت می­کنم،به شما­ره­های جدید توی گوشی­ام عادت می­کنم... البته اسمش نباید عادت باشد، یعنی خوب نیست آدم به آدم­ها "عادت کند."

(وسط نوشتن این بلند شدم رفتم در اتاق را بستم که کسی نبیند دارم گریه می­کنم، آدم چه می­داند؟)

من پرانتز را بستم، شما بازش بگذارید و تا نهایت بنویسید آدم چه می­داند؟

دنیایم یکهو عوض شده،­ هیچ­جور نمی­شناسمش. ترجیح می­دهم خواب باشم، وقتی بیدارم باید به چیزهای دیگری جز آدم­ها هم عادت کنم.

بعد باید بنشینم و این جمله­های بی­ربط را بچینم کنار هم تا بفهمم دقیق کجا ایستاده­ام که اینقدر ترس و دلتنگی دارد؟

جای بدی نایستاده­ام، حداقل این را می­دانم. عجیبش هم همین است. وقتی جای خوب این­جوری است جای بد چه می­آورد به روز آدم؟

می­خواهم استعفا بدهم، از همه چیز، از همه چیز.

بعد برم پاک­کن­های عطری بخرم و اول مهر باشد و از اول مهر متنفر باشم و تا صبح توی رختخواب رامونا بخوانم و خورشید که زد بگذارمش زیر بالش و بخوابم و وقتی بیدار شدم یا چهارده­ساله باشم یا هفتاد ساله.

چهارده­ساله که باشم نمی­دانم چی قرار است به سرم بیاید.

هفتادسالگی هم وسط یک جنگلم، توی یک خانه­ی چوبی بزرگ. رودخانه هم دارم. هر چه­قدر هم خواستم می­خوابم. موقع بیداری هم از یک­جایی برایم سکرت گاردن پخش می­شود. درخت شاتوت هم داشته­باشم که بتوانم برای نوا شاتوت بچینم، فقط حیف که نوا دیگر سه ساله نیست و فهمیده که نمی­شود به حرف دل گوش داد، یعنی بخواهی هم نمی­توانی. بسکه هیچ چیز دست خودت نیست توی این دنیا.

نظرات 15 + ارسال نظر
ژاله سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://saye-sher.blogfa.com

سلام دوست خوبم.وبلاگ خیلی قشنگی دارین .خوشحال میشم اگه مایلید با هم تبادل لینک داشته باشیم.من رو میتونید به اسم هوشنگ ابتهاج لینک کنید و بهم خبر بدین که شما رو به چه اسمی لینک کنم

MyTheme سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ http://www.mytheme.ir

سلام دوست عزیز
وب سایت MyTheme.ir (قالب من) گرافیک منحصر بفرد و بسیار جذابی برای قالب های رایگان وبلاگ در همه موضوعات و زمینه ها ارائه داده. اگه می خوای وبلاگت جذابیت زیادی واسه بازدید کنندگان داشته باشه پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزن قالب ها رو ببین و انتخاب کن. موفق باشی

alireza سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://negaresh88.blogfa.com

Salam Khoshhalam Khahin Kard Nazaretono Dar Morede Poste Avval Yani " Javanan Be Khatere Khodeshan Be Estadiyom Ha Miravand!"Ra Bedonam.Moafagiyat va Sarbolandiye Shoma 2Ste Aziz Ro Az Khodaye Khobam Khahanam.

mahmood سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.eiml.blogfa.com

salam
be soorate etfaghi va az google varede weblaget shodam
az inke dasti dar neveshtan dari kheyli khoshhalam
mikhastam ye lotfi bokoni va to weblage man ye nazar bezari
nazare shoma baram moheme
ehsas mikonam dar khosoose gahziyeye aghaye seda ebi va googoosh va in poste janjalie man harf haye ziadi dashte bashi
lotf kon nazareto be man elam kon
kheyli mamnoon az tavajohet

لیلا سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.eqlima.blogfa.com

ادم چه میداند؟

محدثه سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ب.ظ http://bisarotah.blogfa.com

آدم می داند. آدم همه ی اینها را خوب می داند؛ ولی نمی خواهد به روی خودش بیاورد که دلش از اینی که هست تنگ تر نشود؛ دست کم من اینجور خیال کرده ام...

اردشیر بابکان چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ق.ظ http://www.avestaariyo.blogfa.com

درود دوست عزیز
من در وبلاگم درباره 2 دیدگاه دوگانگی اخلاقی و دوگانگی آفرینشی در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاه خود آن را کامل کنید
10مهر روز جشن ملی مهرگان را گرامی بداریم[گل]
تا درودی دیگر بدرود[گل]

علی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.patinage.wordpress.com/

وقتی کسی گریه می‌کند آدم دوست دارد دل‌داری‌ش بدهد و بگوید که مثلن زود خوب می‌شوی. اما من آمد‌ه‌ام بنویسم که قدر همین «آدم چه می­داند؟» را بدان که طولی نمی‌کشد که همین را هم از دست می‌دهی اگر مثل بقیه‌ی آدم‌های دنیا شوی. آدم‌هایی که از یاد برده‌اند گریه هم می‌شود کرد ... خوش به حالت ...

زهرا چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://ordinary-as-always.blogspot.com

مثل کسانی که سکان از دستشان خارج شده.
می فهمم این که جای بدی ایستاده باشی یعنی چه

مریم ماهانی پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ق.ظ http://kaghazrangii.blogspot.com

دانشگاه من درست وسط یه بیابون بی سر و ته بود. تا دوسال هروقت از کلاس برمیگشتم گریه می کردم که چرا باید تو اون خرابشده درس بخونم. ولی حالا که سه ساله درسم تو اون دانشگاه تموم شده دلم بدجوری براش تنگه. اصولن آدمیزاد موجود آدم چه می داندی است.به چیزایی که دوست نداریم عادت می کنیم و بعد حتی دلمونم براشون تنگ میشه.اینجوریاس دیگه مریم جان

فیروزه پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ

توی یک فیلم ال پاچینو میگفت:ادما عوض نمی شن ادما نفس کم می یارن....
راست می گفت ما هیچ وقت نمی خوایم عادت کنیم یا حتی فراموش کنیم اما نفس کم می یاریم....

مهدیار شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://joojekhoroos.blogfa.com

بسکه هیچ چیز دست خودت نیست توی این دنیا

چقد دوس داشتنی بود جمله ی آخرت!

من دوس دارم چشامو باز کنم و هفتاد ساله باشم. توی یه جنگل. برم توی یه کلبه. درو ببندم و روی تخت بخوابم و بیدار نشم دیگه!
میشه یعنی؟!

دوستی یکرنگی آزادی کودکی تنهایی خو یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.be-happy-takeiteasy.blogfa.com

وبلاگ زیبایی داری

خوشحال میشم به من هم سری بزنی

موفق باشی

مریم رحمانی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ

مریم محمدخانی. منو کشتی با این پستت.

جووجو شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://jjojo.blogfa.com

اومممممممم جانم شاتوت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد